کُميت غُصه

← بازگشت به فهرست اشعار

دِلِ حسرت کَشِم بِيمارَه اِمشـوُ پِرَستـارِي وِ بالين نارَهَ اِمشـوُ نه آسارَهَ نه ماه، نَه شوُ چِراغيِ وِ هرجا چِش مِيارِم تارهَ اِمشـوَ وَ کِه سِيلِ تِياش تَش وَن دِ جُونِم مِنِـي دِ دِيه‌نِـم، بيزارَهَ، اِمشُـو دِلِم بِيشتر دِ هَر شُو، بِي قِـرارَهَ شُوِم شُو تِرُ دِهَر شُوگارَه، اِمشـو خِيالم غُصَه ، مُطرِب، ناله، مي غَم مِني چرخُ و فِلَک، غَمبارَه، اِمشـو سَحرِ چي بَختِ بِيمارِم، سَفر کِرد پَريشُو خاطِريم، پايـارَه، اِمشـو دِيارَهَ، دِي بِلا، جو بِير نِمي کِـم رِفيقُو، گُرگِ دوُروَ، هارَه اُِمشـو هِجـومِ قافِلـه غارَت گَـرونَـه خِيالِت قـافلَه سـالارَه اِمشـو بِيا و چَترِ زِلفيا سِيتـه وا کُـو که بـارونِ بِلا، مِـي وارَه اِمشـو غَمِم کَم نِي، اگر دَردِم گِرونَـه کُمِيتِ غُصَه، بِي اوُسارَه اِمشـو دِلمِ تَنّ و غَمِم، چَن بِـي سِتونَه بيا شِيرين، شَبابِت خوارَه اِمشـو برگردان اشعار بالا فارسي 1 ـ دل حسرت کش من امشب بيمار است و به بالين خود پرستاري ندارد. 2 ـ نه ستار ه‌اي نه ماهي ، نه چراغي در شب ، به هر کجا نگاه مي‌کنم تاريک است. 3 ـ آن کسي که با نگاه چشمانش آتش به جانم مي‌زد انگار امشب از ديدن من بيزار است. 4 ـ امشب دلم بي‌قرارتر از شبهاي ديگر است امشب شب من سياه تر از هر شب است. 5 ـ خيالم گِرد غم و غصه مي‌گردد، مطرب بزمم ناله است و غم در حکم باده است انگار چرخ و فلک امشب غمبار است. 6 ـ سحر مانند بخت بيمارم به سفر رفته (شب بي‌پايان است) پريشان خاطري من هم پايدار و مداوم است. 7 ـ معلوم است که از اين بلا، جان سالم به در نمي‌برم ـ رفقا گرگ زمانه امشب هار (درنده) شده است. 8 ـ قافله غارتگران هجوم آورده‌اند و خيال تو امشب سالار اين قافله است. 9 ـ بيا و چتر گيسوي سياهت را (بر سرم) باز کن که از آسمان امشب باران بلا مي‌بارد. 10 ـ غم اندکي ندارم اگر احساس درد گران مي‌کنم ـ اسب اندوه امشب افسار گسيخته است. 11 ـ دل من تنگ است و اندوهم به بزرگي کوه بيستون ـ شيرين من بيا که شباب تو امشب خوار شده است.