کاشان شهرشعر و نقش و نگار

← بازگشت به فهرست اشعار

قسم به عطر گل سرخ قمصر کاشان بـه خـاک خوب گل سـرخ پرور کاشان بـه دشت و درّة سرسبـز دامن کرکس بـه سمت برزُک و سـوي نيـاسر کاشان بـه سادگي و صفـاي نطنز و ابيانه بـه اشک جـاري قـهرود و نابر کاشان بـه دست و پنجة نقش آفرين قالي باف بـه ذوق و شوق و شعور هنرور کاشان بـه روح شعر، که در قالب غزل، قصاب بريخت از صدف سينه، بر سر کاشان بـه کلک ساحر پيرکُله، کمال الملک که زد شراره چو آتش، ز مجمر کاشان بـه پرتو غزل پرفروغ بيضايي کز آن غزل مُتجليست، منظر کاشان بـه بوم خاطر نقاش شعر و شاعر نقش بـه طرح تازه در اندازِ ديگر کاشان بـه در سپهر سخن از ستارگان سهراب بـه کار خلق هنر، بيش و برتر کاشان بـه عالمان مجاهد به کار دفتر و دين بـه شاعران شهير و سخنور کاشان به فيض، آن که به دلخواه تشنه کامان ريخت شـراب بي‌غش دين را ز ساغر کشان بـه شعر ناب کليم، آن که با غزل بگرفت عنـان دل ز غزالان دلبـر کـاشـان بـه گلشني که صبا، در قفاي شيخ اجل حواله کرد، بـه ديـوان و دفتر کاشان بـه عشق سـرمد و عرفان افضل الدينش بـه در سپهرسخن اين دو اختر کاشان بـه دودمان صبـوري، بـه خاندان بهار بـه وارثـان هنـرمنـد مـادر کاشـان بـه آن قصيده سراي سترک، شيباني که بُـد به درج هنر، گنج گوهر کاشان بـه شعر دلکش رُ‌کنا، حکيم نامي شهر حکيم از دَرِ شاهان مکدّر کاشان بـه آن مسيح که با دلگراني از دَرِ شاه بـه هند رفت و جدا شد ز پيکر کاشان همان که صائبش استاد خويش ناميده است کـه سکّـة سخنـش بـود، از زر کاشان بـه طرف گلشن و در بوستـان شعر دري صباست، سرو و صباحي، صنوبر کاشان به آن ديـار که بـا خيـل نقش بندانش توان نهاد، بر آن نام، کشـور کاشان بـه آن ديـار که شـد دار مؤمنين نـامش بـه چهـره‌هاي ز ايمـان منوّر کـاشان بـه حشمتي که خدايش به محتشم بخشيد کـه گشت تـا بـه ابـد، مير منبر کاشان بـه بند بند غم آواي او که کـرد اينسان دوام دولت دل را مُسخـر کـاشـان بـه باغ فين که ز داغ امير گـرديده است بـه اشک جاري خـود، ديـدة تـر کاشان بـه آن گُلاب که شويد غبار کعبه و هست بـه بي‌نظيري خـود، فخـر ديگـر کـاشان بـه عطر گشتـه رهـا در مسير گردش باد بـه دشت و درّة در گل شناور کاشان بـه بـزم دلکش و شـاد گلاب گيرانش بـه آن بهار خـوش و روح پرور کاشان بـه آن هُما که ز قُـم وز رهي نه چندان دور کشيـده سايـة اقبـال، بـر سـر کاشـان گـداي دانـش و ديـن و هنر، به نوميدي نرفته است و نخواهد شد از در کاشان هر آنچه دل طلبد از کمال، مي‌بيند اگر ورق بگشايد ز دفتر کاشان هر آن ديار که دم مي‌زند زِ دل بردن بـه روز رزم شـود مات و ششدر کاشان بهشت و جنت موعود، در نخواهد رفت ز دست اين همه سرباز و لشکر کاشان عجب عنايت خاصي، خداي سبحان کرد بـه خلق دانش و دين و هنرور کاشان هزار حيف که بعد از شکست عهد شباب فتاد مردم چشمم، به منظر کاشان کرج 10/3/1374