تا خبر آمد که گلشن حال گريزان ندارد شعر را گفتم پس از گلشن به پيکر جان ندارد راستي را به زِ گلشن نقد پردازي، دبيري مکتب شعر دري در اين دبيرستان ندارد در حقيقت شمع جمع انجمنها بود گلشن بي حضورش محفل ياران سر و سامان ندارد از پس پژمردن گلشن به چشم شعر گويان فرودين فرقي دگر با آذر و آبان ندارد نکته سنجي کو دگر تا موي بشکافد سخن را تا به هر جا با صراحت نقص را پنهان ندارد در ميـان نغـز پـردازانِ خـلاقالمعـاني باغ طبع ديگري چون او گل و ريحان ندارد صيد دلها کرد با گلبانگ شعر خويش گلشن هيچ صيادي به ميدانها چنين جولان ندارد کرد طوفانها به پا با تندر طبع رسايش آنچنان طوفان که سنگين تر از آن امکان ندارد هيچ دريا هيچ دريا دل به کف تا بود و باشد اين همه دُر يتيم و گوهر غلطان ندارد دل ربودن از غزالان را غزل مانند گلشن ديگري چون او به گاه وصل و در هجران ندارد اين غزل پرداز نامي در ميادين قصايد يک سر مو کمتر از گويندة شروان ندارد مثنويهـاي بلنـد آن بـزرگ استـاد دانا چون سخنهاي نظامي ذرهاي نقصان دارد گر بگردي فاش ميبيني که در ديوان شعرش يک خطا يک ناروا يک بيت ناميزان ندارد شاعر شيرين سرا خطاط خوش خطي که چونان کس چو او ره توشههاي ناب در انبان ندارد گرچه بي او ده خزان بگذشت بر اين باغ اما برگ ريزان سخن، گويي سرِ پايان ندارد جاي دارد گر بگويند و بگويم در فراقش شاعري درد آشنا مانند او ايران ندارد بر سر اين آتش سوزنده، خاکستر نشسته بعد از او آذر گشسب شعر، آذربان ندارد حدّ گلشن اين نبود امّا چه بايد کرد، ياران ابر طبع ما فزونتر زين دگر، باران ندارد آن عقاب تيـز پرواز سخن، افسوس ديگر جا به قلب قلههاي سبز کردستان ندارد اي ديـار مـرزبانان دليـر خاک ايـران جسم گلشن بهر دور افتادن از تو جان ندارد جسم گلشن در کرج بود و روانش در سنندج او همه تن عشق بود و عشق او پايان ندارد کوچ او جانسوز، چون کوچيدن دور شبابم تا نفس در سينه باشد، راه با نسيان ندارد کرج 12 / 10 / 1372 گلبانگ و تندر عنوان دو اثر از آثار زنده ياد استاد گلشن کُردستاني ميباشند گلشن کردستاني در شعر استادي توانا و در فن خوشنويسي، خطاطي کم نظير بود. يادش گرامي باد.