يادواره استاد گلشن کُردستاني در شهر تاريخي همدان

← بازگشت به فهرست اشعار

ايـن عـروس ديـار الـونـد است يـا گـذرگـاه عبـرت و پـنـد است همـدان است و تـار و پـود تـنـش بـا زمـان‌هـاي دور پـيـونـد است خـاک بـابـا و بـوعـلـي سـينـاست سنـد زنـد و نقـش پـازنـد است شهـر عشقـي است، آن کـه ايـران را عاشقـانـه، عـزيـز فـرزنـد است دم ز عيـن‌القـضـات او نـزنـم شـاهـد عـشـق او، خـداونـد است بـزم شعـر است و آنـچـه مـي‌شنـوم گـرچه شيرين‌تـر از شـکـر قنـد است ليـک دلـها چـو مجـمـرنـد و غـزل غـم سـرودي بـه سـان اسپـنـد است نيـست گلشـن مـگـر در ايـن محفل کـه ز لبـهـا پـريـده، لـبخنـد است گـر چـه او در جـوار رحـمـت حـق از نـعيـم بـهشـت، خـرسنـد است سيـر صحـرا و کـوه و دره و دشت دور از دوسـت، نـاخـوشـايـنـد است همـدلـي را نـگفت کـس بـه شبـاب اي دريغـا، بهـاي آن چنـد است همدان 21/10/1371