يادِش وِ خير، اُوِسه کِه حال و هَوايي بِـي روُزي و روزگارِ خُوشي بِـي، صَفايي بِـي دليا، ويکَ نـزيکُ و نزيکتِر بِي يِن وِيکَ قُولي بِي و قِرارِيُ و عَهدُ و وفايي بِـي خـاک هَميشه خُـرّم و آباد خُـرمـوُوُه جا مَردِمونِ پاکـدل و بـي ريـايي بِـي مَردِم شَريک شادي و غم بِين دِ جُوُن و دِل دوسي بي وُ رفيقي بـي و آشنايي بِـي يادِش وِ خِير ، اُوسِه کِه هر جا، وُ هر ديار تِه شهـر خـو و خُرّم مو، نا کجايي بِـي شيـراز هَم ، و خـرّمي خُـرموُوُه نـوي شَهرِ اِيما ، بِهشت خوش و دلگشـابي بِـي بَـچون کِيچَه بِيـن و گِلو بازيُ و گِلال سايَه بُـوهِ دِ سَربِـي و دَنِّ داآيـي بِـي قُـوُم و قَبيـله مِثل اييسه تَرفِتين نِوِيـن عامُـو و عَمَـه وُ حالَـه و حالِه زايي بِـي گُوشيـامو، گُوش وِ زَن دَنّ دُوسُ و آشِنـا چَش يامو ، چَش وِ رَه بِي و دِل وِ تمَايِي بِي جُـويامُـو پُـردِآو و درختيـامو، پُـردِبار دِل بِـي و دلخوُشـي و بِـرُو و بِيايي بِـي دِلسوز يَک بِي يِن هَمَه، هُم ساو، هُم مِحَل سَي هر غَمي و غُصه و دردي، دوايي بـي گَپـي بـِي و کـوچِکي و خانِـي و رِيتـي پيري بي و جِـووني و شرم و حَيايي بـي مرديُ وُ مردمي بـي وُ ناموس و نوم و ننّ رسمـي بـي ورسُوميـو مَن و مِنـايي بـي کِه هَر که هر که بي هَمه چي مو، چي اِيسه نُو شهر مو، هاوِه داشت و دِدي کد خدايي بي هَر حرف و هر حَديث، حِساو کِتاوي داشت عِيدي بيِ وُ مُحرّم وُ عيـش و عَزايي بِـي روُز دَهـمِ مـاه مُحـرم، وِ سَــر زنـوُ هَر گوشِه اي که چَش مِي و نِي ، کَربلايي بـي دِليا نِزيک بِي يِن و خدا وُ خدا دُونَـه ذِکري بِـي و نيـازِي بـي وُ اِلِتجايي بـي بابُ الحوايج هَمَـه مُو بِـي اِمـام رضـا شِمعي بـي و شِفاعتي بـي و شَفايي بـي عيد، رخت نو دِ ور، سَرِ سفر يا که رِنّ و رِنّ آجيل و نُقلِ و شيريني و باقلوايي بِـي چَشِ کَسي، وِ دَسِ کسي جُـز خُدا نِـوي حاس دِ خدا مي کرد و خدا، ار گِدايي بـي دَر وِ دَري، نِمِيلَه کِه مَعلُوم بُوَه، کي اي هَر که دِلِيز و لونِه ي خُوش، پادِشايـي بـي دَشتي هميشه سُوز و دِيـاري هُميشه خُوش کولا، کپـر، کُـرِني بي وُ چيتِ جـايي بـي کُوچ گَلُونَه بِي و سَفر، رِي وِ گَرمِه سِيـر اَسبَي بِـي و سُواري بِـي و پا پِيايي بِـي هِر لُر پِيا يَـلي بِـي و هَر دِت دِلاوري هر شِيـرزن قِدَم خِيري و گو طِلايي بِـي صَحرا و سوزِلُوني و پا چَشمَـه و چِنـار بَـزمي بـي وُ بهاريُ و سازُ و صِدايي بـي دِل صاف مِثل بَرگ گُل و چَش چِي چَشمَه پاک کِيـخايي و حِنـا و نُونُو و پـاگشايي بِـي دُوما سُـوارِ اَسب و کُلِنجَـه دِوَر، عَـروس ساز و دُهل، کمُونچه وسَنِـي سَمـايي بِـي دَنِّ خوشِ غُلِم بِـي و سـازِ علي رضـا شـوبي و شونشيني و شورُ و شَوايي بـي هِه رو ، چوارشَه بي همه چي مو، چي بَکِنيمِ سوختيم و کَس نَه گُت که يِنَه چِه بِلايي بـي رَتـن، چِنو کِه روُز شَبابم وِ شُو کَشِس خُوِ خوشي، خيالِ خُـوشي يا، خطـايي بـي برگرداندن ياد گذشته به فارسي 1 ـ ياد آن وقتها به خير که حال و هوايي بود ـ روز و روزگار خوشي بود و صفايي بود 2 ـ دلها به هم نزديک و مردم به هم نزديکتر بودند ـ بين مردم قول و قرار و عهد و وفايي بود 3 ـ خاک هميشه خرّم، و آبادِ خرّم آباد ـ جايگاه مردم پاکدل و بي ريايي بود 4 ـ مردم از جان و دل شريک در شادي و غم همديگر ، بودند بين مردم دوستي رفاقت و آشنايي بود. 5 ـ يادش به خير آن زمان که هر جا و هر ديار در مقايسه با شهر خوب و خرُم ما جايي به حساب نميآمد و نبود. 6 ـ شيراز هم به اندازه خرّمآباد خرّم و باصفا نبود شهر ما بهشت خوش و دلگشايي بود. 7 ـ بچههاي کوچه بودند و تيله بازي کردنها و براي شنا به رودخانه شهر رفتن بر سرمان سايه پدر و در گوش ما صداي مادر بود. 8 ـ قوم و قبيله مثل اين روزها پراکنده نبودند عمو و عمه و خاله و بچههاي خاله کنار هم بودند. 9 ـ گوش هاي ما گوش به زنگ شنيدن صداي دوست و آشنا بود و چشم ما بسته به راه دوست بود و دلمان آرزمند بود. 10 ـ جويبارهاي مان پر آب و درختانمان پربار بودند دل بود و دلخوشي بود و رفت و آمدي بود. 11 ـ تمام همسايگان و اهل محل دلسوز همديگر بودند براي هر غم و غصه هر دردي دوايي موجود بود. 12 ـ بزرگ بود و کوچکترها بودند خاني و رعيّتي بود پيرها بودند و جوانها و شرم و حيايي در ميان بود. 13 ـ مردانگي و مردمداري و ناموس پرستي و مسئله نام و ننگ مطرح بود رسم و رسومي و تشويق و بازداشتن از خطا مطرح بود. 14 ـ کي مانند حالا همه آنچه داريم هر که هر که بود شهرمان صاحب داشت و در ده کدخدا و بزرگي بود. 15 ـ هر حرفي يا هر حديثي جايي و حساب و کتابي داشت عيد و محرم و عيش و عزاداراي در جايگاه خود بودند. 16 ـ روز عاشورا دستها را (به علامت عزا) به سر ميکوبيديم، چشم به هر کجا که مي دوختي شبيه به کربلا بود. 17 ـ دلها به هم و به خدا نزديک بودند و خدا ميداند، (خالصانه) ذکر نيازي بود و توسلي به درگاه خدا بود. 18 ـ مشکل گشاي همه ما درگاه حضرت رضا(ع) بود شمع روشنکردني بود و طلب شفاعتي و شفا گرفتني در کار بود. 19 ـ عيد نوروز رخت نو مي پوشيديم و کنار سفرههاي رنگارنگ و بر سر سفرههاي عيد آجيل و نقل و شيريني و باقلوا موجود بود. 20 ـ چشم هيچ کس جز به خدا به دست کس ديگر بسته نبود ـ اگر هم گدايي وجود داشت تنها از خدا درخواست کمک ميکرد. 21 ـ در بدري اجازه نميدهد که شخصيتها معلوم شود ـ هر کسي در خانه و محل سکونت خود پادشايي بود. 22 ـ (خرّم آباد) دشتي و دره اي هميشه سبز و دياري هميشه خوش بود در دشتها کولا و کپر و کرن و چيت جا بر پا ميشد. 23 ـ منظره زيباي کوچ ايلات و عشاير به طرف گرمسير (در اين کوچ) اسبها بودند و سوارگان و کساني که پياده بودند. 24 ـ هر مرد لُر پهلواني دلير بود و هر دختر لُر دلاوري ـ هر شير زن لُر در حکم يک «قدمخير» و يک «گوطلا» بودند. 25 ـ صحرايي بود و سبزه زاري و لب چشمه و پاي درخت چنار ـ بزمي بر پا بود و بهار خوشي و ساز و نوايي بود. 26 ـ دلها مثل برگ گل صاف و زيبا و چشمها به پاکي چشمهها بودند ـ خواستگاري کناني بود و حنا بنداني و پا گشا کردني بود. 27 ـ داماد سوار بر اسب و عروس با نيم تنه مخملي به همراه ساز و دهل و کمانچه و رقص سنگين سمايي در کار بود. 28 ـ صداي خوش غلام (معروف به غلام قلدُر) و کمانچه مرحوم علي رضا شبهاي خوش و شب نشينيهاي آنچناني و شاباش دادنها بود. 29 ـ اي واي همه چيزمان برعکس شده است، چه بايد کرد ـ سوختيم و هيچکس به ما نگفت که اين چه وضعي است و چه بلايي بود. 30 ـ (همه خوشيها) رفتند، آن چنانکه روزهاي جواني من تبديل به شب شدند نميدانم همه آنها خواب و خيال خوشي بودند يا من خطا ميديدم.