در آرزوي پـرنـده حضـور دارد آب حضـور آبـي دريـا و آسمـان و سحاب حضـور پنجرة آفتـاب و چشـم افـق نگـاه دورترين موج و خندههاي حباب پرنـده در خط ساحل به اوج مينگرد به لحظـههاي ستـاره، به جـايگاه عقاب بـه يـاد خاطرههايي که گـرم پـروازند در آسمـان گذشتـه بـه لاجوردي ناب بـه لحظـههاي رفيقـان، کبـوتران خيـال به گلشن و به همايون، به ناعم و به شباب غلامحسين درويشي بختياري 5/مهر/1377 غلامحسين درويشي بختياري از شعراي توانا و تحصيلکردة انجمن ادبي کرج و از دوستان نزديک من که بعد از سالها اقامت در کرج سرانجام از اين شهر کوچ کردند در يکي از روزها که به کرج آمده بود و من در آن روزها دفتر شعر و ادب را اداره ميکردم به ديدارم آمده بود متأسفانه توفيق ديدارشان را نداشتم في البداهه در دفتر کار من شعر زير را نوشته و روي ميز کارم گذاشته بود در اين غزل کوتاه امّا پر بار و پر محبت يادي هم از ديگر دوستان استاد گلشن کردستاني، همايون کرمانشاهي و استاد ابراهيم ناعم هم شده است.