پيچيده در فضاي هنر شهرت شباب آن سـان که کـرده جلـوه در آفاق آفتاب اي فاضـل اديـب و شهيـر مسيح دَم وي کو شکسته هر غزلت قدر زّر ناب اي در فنون شعر، چو درياي موج خيز آسيمه سر منم، چو حبابي به روي آب خوانـدي تـو شـاعرم ز ره ذره پـروري هستم رهيـن خصلت والايـت اي جنـاب تقريظم ار سـرودهاي از لطف بيهمال در حيـرتـم چگونـه بگويـم تـرا، جواب من شعـر را گرفتـهام از چـون تـو عاريت نظمي سروده ام که تو شعرش کني خطاب در مدحت حسيـن تـو بـودي مدرّسم وام تـوام نـمـوده ثـنـاگوي بـوتـراب اخضـر ز يـک کويـر عطشـانک بيش ني بـر او ببـار ازره رحمـت تـواي سحـاب نعمت الله مهدي فر «اخضر»؛ 26/4/1373