ديشب کـه نسيـم صبـح را ميخـوانـدم دل را بـه ديــار آشنــا، ميرانـدم از دفتـر اشعارِ بهـار آيـينـت عطـري به مشـام خويش ميافشاندم بـر ساحت ديـده و دل، آييـنه به دست ز آن آيـت مهـر، نـور ميتـابـانـدم وز ديـدة احساس بـه نيـشابورت يک ريـز، سرشک شـوق ميافشاندم آن روز که مهمـان تـو بـودم، اي کاش همـراه دل خويـش به جـا ميماندم اقبـال اگـر دمـي مساعـد ميگشت از شهـر تو، بـاز بـر نمـيگردانـدم اي دوست، چه ميشد که در اين عيد سعيد چـون سايـه به همسـايگيت ميمـانـدم گـر بـودم و بـود، بـخت بيـدار، مرا گلبـوسه بـه گونـة تـو، ميخواباندم فـريـاد، در اشتيـاق ديـدار دگـر در سينـه، نهـال آرزو، بنـشانـدم خورشيد شباب، پرده از رخ برداشت ديشب که نسيم صبح را ميخواندم نسيم صبح نام يکي از دفاتر شعر دوست شاعرم فرياد نيشابوري است در روزهاي آغازين فروردين 1378 که به اتفاق يکي از دوستان کرجي بعد از زيارت مرقد ملکوتي حضرت رضا عليه السلام و فيض اکمل بردن در هنگام تحويل سال از برکات اين بارگاه شريف شبي را هم در نيشابور در منزل اين دوست مهمان بوديم کتاب نسيم صبح را به رسم يادگار و سوغات سفر نيشابور به من دادند در مراجعت با مطالعة اين هديه دوست به عنوان تشکر از مهمان نوازي او ابيات بالا را سروده و برايشان فرستادم.