مرگ چناران

← بازگشت به فهرست اشعار

فرياد را چه فايده، آنجا که کر شدند آنجـا که نيـش‌هاي قلـم، نيشتـر شدند آنجا که چشمهاي چشم ز چشم اُوفتادگان سـر چشمه‌هاي جـاري خون جگر شدند ديـريست ناله، راه به جـايي نمي‌برد گل بوته هاي سبز دعـا، بي‌ثمر شدند آنان که غير ننـگ، نشـاني نداشتند در سـايه سار رنگ و ريا، نامور شدند جمعي که نيست در سرشان جز هواي شر داعيـه دار حفـظ حـقـوق بـشـر شدند امروز، روزگار عجيبي است، اي رفيق بي‌دانشـان طايـفه، صـاحب نظر شدند مستـان بـي‌نصيب، ز مينـاي معـرفت هر دم به شکل ديگر و رنگ دگر شدند در سـايـة تخلف ايـن بـي تميزها باغات شهر، مختصر و مُحتضر شدند روزي در اين ديار، درختان سبز بود ديدي چه آشکار، قلم‌ها، تبر شدند تنها نه بلبلان، که کلاغان پير هم در سالروز مرگ چناران، پکر شدند کانون شعر و بزم هنر هم، به باد رفت وين دو، فداي فرقة دور از هنر شدند از طرز فکر پوچ و پريشان آن گروه مردان اهل ذوق، پراکنده‌تر شدند يا رب چه گشتـه است، که دولت مدارها از راهيان علم و ادب بي‌خبر شدند يـا رب مبـاد آن که بگوينـد نسل بعد شورائيان شهـر، مشاهيـر شـر شـدند «يا صاحب الزمان به ظهورت شتاب کن» مستضعفان روي زمين جان به سر شدند تنهـا تويي که با تو، ستم، محو مي‌شود بهـر تو، ديده‌ها همه قلاب در شدند شبهـاي هجر غمزدگان، بي‌طلوعِ تو شبهاي بـي‌نصيب، ز فيض سحـر شدند بـازآ، که در غياب تو، غارتگران خلق بـر کرسي خيانت خـود، مستقـر شـدند جاي شگفت نيست اگر جمله چون شباب ديـوانه وار منتظـرِ منتظَـر شـدنـد کرج مهرماه 1382