مَهِ نـِم نَکـو اگـر نميـارم و جـا تُـونهِ يا نُووِنم کِـه ديمتَـه کِـه، دِ کُجـا توُنـهِ سِيلت سِز رگَه وَن دِ دِلَم، سَر و مِهِ شُوَن کِـي کِـردهِ واهنـاسه سـرد آشنـا توُنـهِ تو کِه وِناي کِه چَشياهَمَه، چَش وِ رَه تُو بِين تُو کِه وِناي کِه هَر دِلي مِي کِرد، تَما تُوَنـهِ کِـپـسيِـه، پِـژلِـمسيـَه، گُـر گِـرِتـيــه کاشکي، نِمي مام و نِمِيِيم، ژَل مِـژا تُونـه نَشناخِتمِت، نِمي شناسِمِت، نُووِنمِ کي يـي شُوگار لِرِسَـهَ، بُـو، بَزِنِـم چي، هِنـا تُونِـه يايِش وِ خِير، اوسه که هر کس مِيِيت، مِي گُت ساختَـه دِريِ، بِهشت بَرينَش، خـدا تُونِـه يايِش وِ خِير، اُوسهِ کِه هَر شَهر و هَر دِيار داشتِن وِ سِينه حَسرت حال و هوا تُونِـه دِل واپَسِ تو بِيمَـهَ، سِتـارم نِمِيـرَه سِيت آخِـر کجـا وِ دَس مِه بيـارم، صفا، تُونِـه اِ نِيفِ جُونِ بِـي رِمِق کُل کِه رِيت بي يَـه تَرسم کِه دُور دِقُـور بَکِنَه، اي بِـلا تُونـِه گـردُو، گِلال، گُلِـسُو، اراز، سَر سِرو، کِيـُو اِ زخمـي زّمُـونَه نِمـيکَن، دوا، تونـه دُونِم کِه جُو دِ جُورِ بِلا، بِيـر نِـمي کِنِـي دُونم کِه وَختَه جَم بَکِنَن چِيتِ جا، تُونِـه شاينَه شَکِي زِ نو، چَمَرِ يُونِه، مِي زِ نَـن کِـي کِـردَه، اِ سُـوار دِ ريِ زيِـن پِيا تُونِـه کـارِ تـو دَوِ داري و دَرمُو، نِـمـووه راس هِـه رو، گُنـا نَکِـردَه وَنِـن اِفتضـا، تُونِـه تِيـن وارَه بِيـن بِـرارو، رِفيقُونِ نا رِفيـق دلسوزِ تـو نِوِيِنُـو، هِيشتـن و جـا تونـه اِ سَـروِ نـازِ سـوز هَميشَـه بِـهارِ مِـه دَس دِ سَـرِت کَشِي يِنو وَ نن دِ پا تونـه بُـر گُش نِمِيَـه اُورِ غَمِت، تـا وِرِي تِيـام يِهِ شُو وِ کُـومِ دِل بَکِنِـم پـا گُشا، تُونِـه خَميــازَه کَـش خِـرُوِ خُمـارِ خِيـالِتِـم تُـونِ شِرُوِ عِيـش مِ کـي اِشکِنـا تونـه وا دِيـرِي و غَـرِ يويـوُ دِلـواپَسي، شبـاب حاشـا، بَـکَه دِلارِک نُوِمَش جِگـا تونــه «براي زادگاهم خرّم آباد» 1 ـ بر من مگير اگر تو را به جا نميآورم يا نميدانم چه وقت و در کجا ترا ديدهام. 2 ـ نگاه کردن به تو لرزه بر دلم انداخت و سرگردانم کرد ـ چه کسي تو را با آه سرد آشنا کرد. 3 ـ تو ديگر آن نيستي که چشمهاي همه، چشم براهت بودند ـ تو آن نيستي که هر دلي آرزوي ترا ميکرد. 4 ـ خسته شدهاي، پژمرده گشتهاي، آتش گرفتهاي ـ اي کاش نميآمدم و ترا لِه شده نميديدم. 5 ـ ترا نشناختم، ترا نميشناسم، نميدانم تو که هستي ـ اي شب برسرت آوار شده بگو به چه نامي ترا صدا کنم. 6 ـ ياد آن زمان به خير که هرکس ترا ميديد، ميگفت ـ خدا تو را از روي بهشت برين خود ساخته است. 7 ـ يادش به خير آن وقتها که هر شهر و دياري ـ حسرت حال و هواي تو را در سينه داشت. 8 ـ دلواپس تو شدهام ـ براي تو آرام و قرار ندارم ـ آخر در کجا ميتوانم صفاي ترا پيدا کنم. 9 ـ اي جان به لب رسيدة بي رمق پر کنده شده ـ ميترسم سرانجام اين بلا تو را روانه قبر کند. 10 ـ چشمههاي گرداب، رودخانه شهر، گلستان، اراز، سراب شاه آباد و کيو ـ اي زخم از زمانه خورده تو را مداوا نميکنند. 11 ـ ميدانم که از جور اين بلا جان به در نخواهي بُرد ـ ميدانم که وقت آن رسيده است که خيمه و خرگاهت را برچينند. 12 ـ نوازندگاني که شاينه شکي (ترانه شاد) ميزدند حالا چمريانه (آهنگ غم) ميزنند ـ اي سوار چه کسي تو را از زين به زمين زده است. 13 ـ کارِ زارِ تو ديگر به دارو و درمان درست نميشود ـ اي واي گناه ناکرده تو را به فضاحت کشاندهاند. 14 ـ در بين برادران تو تفرقه افتاد رفيقان نارفيق ـ دلشان براي تو نسوخت رفتند و تو را به جاي گذاشتند. 15 ـ اي سرو نازِ سبز و هميشه بهار من ـ دست از سر تو برداشتند و تو را از پا انداختند. 16 ـ ابر غمت بارش خود را کم نميکند تا به روي چشمانم ـ يک شب به کام دل تو را به خانة دل دعوت کنم. 17 ـ خميازه ميکشم، خمارم خراب خيال توام ـ تُنگ (ميناي) شراب عيش من چه کسي ترا شکست. 18 ـ با وجود دوري از تو و درد غربت و دلواپسي، شباب ـ نام ترا هيهات که از کنار نام خودش جدا کند. کرج 1/2/1382 ؛ زادگاه من خرّم آباد زماني نه چندان دور اگر نگويم زيباترين بدون ترديد يکي از زيباترين و سرسبزترين شهرهاي ايران بود اين دشت و درة محصور بين کوههاي بلند با وجود چشمههاي متعدد و پرآب و رودخانة خروشان و باغات گسترده و مردمان مهربان و خونگرمش چنان جاذبهاي داشت که کمتر مسافري بود که به راحتي بتواند از آن دل برکند اي بس مسافر که مجذوب زيبائيها و مسحور موسيقي دلنواز اين شهر هميشه خرّم براي هميشه در آن مقيم ميگشت. متأسفانه عوامل گوناگون از جمله مهاجرت فرزندان و بزرگ شدگان در اين شهر، بيتوجهي مسئولان و بسياري موارد ديگر از آن شهر رؤيايي جمالي براي جلوهگري باقي نگذاشته است ابيات بالا بازتاب احساس نه تنها من که اکثر خرّم آبادي هائيست که آن خرّمي و اين خرابي را ديده و ميبينند و جز اندوه ثمرهاي از اين مقايسه عايدشان نميشود. در مصراع اول بيت دهم: گَردو (گرداب)، گِلال (خُرّم رود)، گُلِسو (گلستان)، اِراز ( چشمةِ اراز)، سَرسرو (چشمه شاهآباد)، کِيُو (چشمه کيو).