فرّخي يزدي، شاعر لب دوخته

← بازگشت به فهرست اشعار

ياد باد آن راد مردي را که در راه وطن هم ز بند جان رها گرديد، هم از قيد تن فرّخي، مردي که کس مردانه تر از او نداد با لبان بستـه از بيـدادها، داد سخن او که توفانها به پا مي‌کرد، با توفان خويش سوخت از پا تا به سر تا گشت شمع انجمن سالها بگذشت و مطبوعات اين کشور نديد بي مهاباتر از اين شيرين شکارِ کوهکن شيخ طوسي را به توصيف چنين مردان مرد نغر گفتاري بود در قالب شعر کهن حال بشنو تا چه فرموده است، آن پير خرد آنچه خواهم گفت زين پس گفت او باشد نه من «روزها بايد که تا گردون گردان يک شبي عاشقي را وصل بخشد، يا غريبي را وطن هفته ها بايد که تا يک مشت پشم ازپشت ميش زاهدي را خرقه گردد، يا حماري را، رسن ماه ها بايد که تا يک پنبه دانه، ز آب و گِل شاهدي را حُلّه گردد، يا شهيدي را کفن سالها بايد که تا يک کودکي از ذات طبع عالِمي دانا شود، يا شاعري شيرين سخن عمرها بايد که تا يک سنگ خاره ز آفتاب در بدخشان لعل گردد يا عقيقي در يمن قرن‌ها بايد که تا از لطف حق، پيدا شود بايزيدي در خراسان يا اويسي در قَرَن» گذشته از اين که فرخي يزدي شاعر و روزنامه‌نگار صاحب نام از تأثير گذاران در شعر مردمي و حماسي بودند و تجليل از اين بزرگان وظيفه ملي و مردمي است انجمن شعر و ادب کرج که متجاوز از سي سال است در اين شهر با آن سرو کار دارم سالها به نام انجمن فرخي يزدي فعاليت مي‌کرد. سرودة بالا را به روان پاک آن شاعر گرانمايه تقديم مي‌کنم و قدردان دوستان شاعر کرجيم هستم که اين نام را زنده نگه داشته‌اند