غزلي مشترک

← بازگشت به فهرست اشعار

اوايل آذر ماه سال يکهزارو سيصدو هفتادو سه که به همراه دوستان شاعرم شيدا، فقير، ژوليدة نيشابوري که متأسفانه هنگام بازنويسي اين مطالب براي چاپ در قيد حيات نيستند و ترابي متخلص به «شهراز اراکي» به مشهد مقدس رفته بوديم در مدخل ورودي صحن مطهّر رباعي و دو بيتي فوق را في البداهه سرودم و بعدازظهر همان روز غزل کوثرِ کَرَم رضوي سروده شد. کوثرِ کَرَم رضوي اي عطر نسيم حرمت به زِ گلاب وي خاک قدوم زائرانت، زر ناب يا ضـامن آهـو، به اميـد آمده‌ايم ماننـد کويـر تـف زده، تشنـة آب محروم مکن زِ فيض، شهـراز و فقيـر بنـواز دل عاشـقِ شيـدا و شبـاب ژوليـده اگرچـه مانـد، در نيشـابـور عمري زِ تو دم زده است، او را دريـاب کن قسمت ما که تا نفس باقـي هست محـروم نگـرديم دمي را، زيـن بـاب سيـراب زِ کوثـر کَـرَم کـن ما، را اي آنـکه تو آبـي و به غيـر از تو سراب اي گنج زِ ويرانة ما يادي کن ماييم و دلي به عشق تو مست و خراب اي خسـرو ارض تـوس دريـاب مرا دريـاب، وگـرنه مي‌بَـرَد آب مرا بـر درگـه تـو بـه سائلـي آمده‌ام نوميـد مکـن دمـي از اين بـاب مرا اي کوکب هشتـمين اُوتـاد و حُجج وي بـاب نجـات خلـق و مفتـاحِ فرج شمعي به شبستانِ دلم روشن کن در غـربت و تنهـايي شبـهاي کرج مشهد مقدس 3/9/1373 در همين سفر به ديار خراسان به دعوت دوستان نيشابوري در جشن سالروز ميلاد حضرت زهرا سلام الله عليها در 2/9/1373نيز به شعرخواني پرداختيم در آن شب باران فضاي نيشابور را مصفّا کرده بود در شروع شعر خوانيم دو بيتي زير را بداهتاً سرودم. زِ الطاف خدا بر خاک امشب نور مي بارد به قلب عاشقان شوق و نشاط و شور مي بارد شب ميلاد، نور از ذکر نامِ حضرت زهرا چو باران بر فضاي شهر نيشابور، مي‌بارد و در ادامه اشعاري در ولادت حضرت زهرا(س) قرائت کردم که چون در مجموعة مختص حضرت فاطمه(س) آمده از تکرار صرف نظر مي‌کنم. اي خسرو ارض توس، قلبم ريش است بار گنهم، ز برف و باران بيش است بيتي دوسه، برگ سبز با خود، دارم شاها، بپذير، تحفة درويش است روز تجليل صفا است و صميميت و عشق روز تجليل زِ آوارة آزادة ماست آنکه در ميکدة معرفت و مهر و وفا ساغر و ساقي و صاحب نظر و بادة ماست به مناسبت تجليل از دوست شاعرم مهدي تعجبي متخلص به آوارة همداني بحر گوهرزاي طبعش تا که طغيان مي‌کند سيل مرواريد را جاري به دامان مي‌کند داغ مي‌رويـانـد و مي‌پـرورانـد، درد را ابر احساسش به دل، تا عزم باران مي‌کند از جواني تا به پيري مدح اهل بيت را با حضور قلب و با اخلاص و ايمان مي‌کند بي‌سبب نَبوَد اگر آواره‌اش ناميده‌اند بسکه در هر بيت يادي از اسيران مي‌کند با شميم شعر عاشورايي خود سالهاست محفل اهل ولا را عنبرافشان مي‌کند در مقام عشق ورزيدن به اولادِ علي پيروي از ميثم و مقداد و سلمان مي‌کند فارغ از قيد تعلق، در گذرگاهِ زمان تکيه تنها بر خدايِ حَيِ سبحان مي‌کند جامه بر تن مي‌دراند اهل درد و داغ را خامه تا غمنامه اش را ثبت ديوان مي‌کند غمسرودش در رثايِ شاهِ سر از تن جدا بي‌ريا و بي‌تکلّف کار توفان مي‌کند مي‌گشايد تا زبان در سوگ زهرايِ نبي بيت عشاق علي را بيت احزان مي‌کند نوحه گوي ما، گهي با نوحه خوانيهاي خود دلبر و دلداده را، سر در گريبان مي کند هر زمان دم مي زند از زادة اُم البنين تشنه را از آب نوشيدن پشيمان مي‌کند چون ز سوز سينه دم از روز عاشورا، زند حال جمع داغداران را پريشان مي‌کند مي‌کشد هرچند، عمري بار بيماري به دوش با توکّل، سخت را بر خويش آسان مي‌کند با دمادم، دم زدن زارباب بي‌سر، درد را بي‌غم از ناز طبيان دور و درمان مي‌کند فاش گويم، شور شعر و شيوة شيدائيش آنچه غم مي خواهد از دلهاي ما، آن مي‌کند بيدلان دانند، کاين آواره در آزادگي ناز بر سرو بلند باغ و بُستان مي‌کند شعر شورانگيز آواره است، کز عهد شباب اشک را شمع شبِ شب زنده داران مي‌کند کرج 26/7/1391 مهدي تعجبي متخلص به آواره همداني متولد هزار و سيصد و نوزده در شهر تاريخي همدان، بزرگ شده در تهران و اکنون ساکن در کرج از مخلص‌ترين و بي رياترين شاعران اهل بيت عليهم السلام که تمام عمر خود را در خدمت خاندان عصمت و طهارت و در تکيه‌ها و هيأت‌هاي مذهبي گذرانيده و در نوحه سرايي طبعي رسا و غرّا دارد و در کمال افتادگي هرچه مي سرايد در دسترس مداحان و خدمتگزاران مجالس مذهبي قرار مي‌دهد و آزادگي و تواضع اين شاعر بي‌ريا زبانزد خاص و عام است در نزديک به بيست و پنج سال دوستي با اين مرد جز صفا و صميميت از او نديده‌ام، بسياري از سروده‌هاي اين شاعر آرم هيأت‌هاي مذهبي تهران و کرج مي‌باشد.