غزلي مشترک

← بازگشت به فهرست اشعار

غزلي مشترک از شيدا، و فقير و ژوليده و من در سفري به خراسان در سال 1373 پنجم آذر ماه در سفري خاطره انگيز که به اتفاق شيدا، ژوليدة نيشابوري، محمود ابوالحسني «فقير» به نيشابور و مشهد مقدس درکوپه قطار مشترکاً سروده‌هايي داشتيم از جمله غزل زير که در اينجا نام گويندة هر بيت را مقابل سروده‌اش مي‌نويسيم بـه ژولـيـدگـي بـرجـهـاني سـرم کـه ژوليدگان را به سر، افسرم «شيـدا» فــلک سيــر گـرديـده انــديشـه‌ام مـديح حسيـن است بـال و پـرم «شباب» نـدارم من از عشـق محبـوب، دست اگر قطعه قطعـه شـود پيکـرم«فقیر» جهـان پـر شـد از گفـتـة نـغـز مـن کـه ريـزه خـور خـوان پـيـغمبـرم«شيـدا» مـرا بـس هـميـن فـخـر در زنـدگـي کـه مهـر عـلـي را مـديـحت گـرم«فقیر» نســوزد مـرا شعلـه‌هـاي جحيـم کـه خـود مجمـر عـشـق را آذرم «شيـدا» از آن شهره گشتم به ايرانزمين که پور علي را مديحت گرم «فقیر» بـود دستگـيـرم بـه محـشـر عـلـي مـن عمريست آري بر اين باورم «شباب» گنـه کـارم و، زآتشم نـيست بـاک که مهـر تـو در سينـه مي‌پرورم «ژوليـده» ساعت 6 بعد از ظهر روز شنبه 5/9/1373 در سالن انتظار ايستگاه راه آهن نيشابور غزل زير نيز مشترکاً سروده شد. اين غزل در 8 بيت سروده شده دو بيت اول و بيت مقطع از من و بقيه هر دو بيت از يکي از دوستان همسفر است. مرا کمتر نگه کن با نگاه ناز، دزديده مگردانم پريشان تر از آن زلف پريشيده «شباب» به ديدار تو، در بر روي غير و آشنا بستم تو آني کز تو مام دهر زيباتر نزائيده «شباب» به غمزه مي‌بري دل از برم اي شوخ سنگيندل که تا از نو به گفتار آيد اين لبهاي خشکيده «شيـدا» تمام عمر مي گريد چنان ابر از پشيماني هر آنکس در برت حرفي به لب آرد نسنجيده «شيـدا» الا يا ايها الساقي، به گردش آر ساغر را که دل از تشنگي پژمرد چونان دشت تفتيده «ژوليـده» از آن مي ده که در روز قيامت مست برخيزم مگر بينم به مستي، روز محشر روي ناديده «ژوليـده» قياس نا به جا کرده است، هرکس ماه رويت را به ماه آسماني در خيال خويش سنجيده «فقير» ز دامان تو کوتاهست دستم، واي بر حالم نمي دانم چسان بيدار سازم بخت خوابيده «فقير» دو بيت مطلع و بيست فرودين از شباب آمد دگر بود از فقير و خامة شيدا و ژوليده «شباب» در همين سفر به نيشابور و مشهد مقدس ساعت5/7 شب 5/9/73 در کوپه قطار نظيره گويي هايي بين من و ژوليده نيشابوري به صورت زير رخ داد که به عنوان خاطره سفر مي نويسم. از ژوليده من شاعـرم و شعر خـور و خـواب من است لب تشـنه‌ام و مهر علي آب من است آن لحظـه کـه گوينـد خـدايت کـه بود گويم به خدا، حسين اربـاب مـن است من گفتم من شـاعرم و شعـر دل آراي مـن است عشق آينـة طبـع شکـر خـاي من است آن دم که بپـرسنـد خـداونـد تـو کيست گـويـم به خـدا، حسين مولاي من است از ژوليـده اي خيـل ملک از جـان، خيـل خدمت، عباس اي جود و کرم مـات از، جـود و کـرمت عباس در آتـش قهـر حـق بـالله که نمي‌سوزد هـر کس که زنـد سيـنه، زيـر علمت عباس شباب اي سينـة مشتاقان صحراي غمت عبـاس سـرهاي سـرافرازان خـاک قـدمت عبـاس عمريست چو پروانه، در بزم خيالي خوش مي‌سوزم و مي‌سازم، دور از حرمت عباس