دلم امشب به سان صبح نيشابور ميخندد به شوق پر زدن در بارگاه نور ميخندد چو مي دانم که فردا ميرسم بر آستان بوسي نگاه تشنهام امشب ز راه دور ميخندد دلم احساس نزديکي به دارالعشق را دارد ازين رو، دلرباتر از لب منصور ميخندد گرفتم مُزد عمري، گرية بياختيارم را سرآمد دور هجران، دل بدين منظور مي خندد به شيرين گشتن کام از پس تلخ انتظاريها دل اميدوارم با نشاط و شور، ميخندد چنانم سينه سيناييست با ياد خيال او که دست افشان و پاکوبان دلم چون طور ميخندد به چشمان شباب از شوق ديدار سر کويش چنان صبح سحرخيزان، شب ديجور ميخندد