اي گـرامي گُهـر، اي خطـة پهناور لُـر خاک من، خانـة من، ميهن من، مـادر لُـر پـرورش يـافتة دست تـو و دامن تـست آنچه ريزد ز سـر انگشت هنـر پـرور لُـر از دل خاک تـو، دل بـوي وفا ميشنـود اي دل من به فـداي دلت، اي دلبـر لُـر سادگي است و صفا است و صميميّت و عشق گر توان داد نشـان از لُـر و از مَظهر لُـر نقش اسلام در ايران، نشـود نقش بـر آب تـا بـُوَد نـام مسلمان پسر و دختـر لُـر کم ندارند، در ايـن ره، ز سلحشـورانـش خيـل اهـل قلـم و دودة دانشـور لُـر ز آيـت الله کمـالونـدي و آيـات دگـر گشت پاينده تر از پيک سحـر، پيـکر لُـر از سخن گو و سخن سنج، نبـاشد خالـي در مياديـن ادب تـا بـه ابـد، سنگـر لُـر گر چه شفافتر از اشک گَهَـر ميگوينـد در صلابت چو گرين است سخن گستر لُر چشم تـاريخ، در اين گسترة آبـي رنـگ کم نديده است به اقبال بلنـد اختـر لُـر يـاوه گويي نکنم، شاهـد گفتـار من است صامت آن مرثيه گـو شـاعر نـام آور لُـر آن که با نوحة جانسـوز سـرودن بنـمود اشک را در غم شـاه شهـدا، زيـور لُـر آن که هر واژة شعـرش، شـرري کـرد بپا وان که شد دفتر و ديوان غمش، آذر لُـر آن که پاداشن شعرش به شفاعت در حشر قلـم عفـو کشـد، بـر ورق کيـفـر لُـر کسوت محتشمي داشت، گـه مدح و رثـاء آن که پژمان دگـر بود و دگـر افسـر لُـر بـا تـوانـايـي و آگـاهي و اعجـاز سخن گفت از مکتـب و از مذهب و از باور لُـر با خبـر از دل عشـاق دل آگـاه، گشـود با گُل نـام حسين ابـن علي، دفتر لُـر سخنـي از عطـش و آتـش و عـاشورا گفـت شرر و شعله بيفکنـد، بـه بـال و پـر لُـر قد برافراشت، پي ياري فرزند رسـول با چنان تيغ زبان گشت به کف، خنجر لُـر گفت از داغ بـرادر سخنـي از سـر سـوز آتشي ريخت به يک بيت ز پا تا سـر لُـر چون فرزدق به دم تيغ سخن جاري کـرد خون صد چشمة احساس، ز چشم تـر لُـر از سـر بي بدن زادة زهـرا، بسـرود خم شـد از بارگرانسنگ عـزا، پيکـر لُـر بـا تـوسّل بـه عِنـايات الهـي، سخننـش سند ثابتـه اي شـد به شکـوه و فـر لُـر از پـس آيـت العظماي بـروجردي، گشت صـامت ايـن شاعـر آزادة مـا مَفخَـر لُـر مست از بـادة جانبـخش کلامش گشتيـم مـي باقي ز غزل ريخت چو در ساغـر لُـر بعد صامت شود آيا، کـه بگوينـد شبـاب زد پر و بال چو ققنـوس ز خاکستـر لُـر