«اي شب از روياي تو رنگين شده ديده از عطر توام سنگين شده» از فروغ فرخزاد اي گـل نشکفتـه پـرپـر شـده آتـش خـاموش خـاکستـر شـده اي ستاره، اي سپيده، اي فـروغ شمع شعـر بـي نقـاب و بي دروغ لاي لاي سِحـر بـاري سـاز کن چشم خود را بار ديگـر باز کن بي تو دنياي ادب غمگيـن شده «اي شب از رؤياي تو رنگين شده» اي گـل شـاداب شعـرِ روزگـار شاعـران عصـر را، آمـوزگـار خار غم بنشست بـر دامان من اشک، خون گرديد در چشمان من اين خبر تلخ است، حيران ماندهام سـوختم، سر در گريبان ماندهام پـاي رفتن بي تو، بي تمکين شده «اي شب از رؤياي تو رنگين شده» رشتة عمرت عجب کوتـاه بود اي مسافـر اين سفـر بي گاه بود پر گشودي گرچه زين زنـدان غم دوستـان را نيست اين اندوه کم اي خروشان آبشار شوق و شور اي شـده جاري به صحراهـاي دور خـاک سردت بستر و بالين شـده «اي شب از رؤياي تو رنگين شده» کاروان بگذشت و صحرا شد خموش ديگـر آواي جـرس نـايد به گوش وحشتـي بر سينة دريا نشست موج سنگيندل دل ساحل شکست بنـدر آرام غرق آب شـد قـوي زيبـا ناگـهان در خواب شد رنگ ساحل سر به سر خونين شده «اي شب از رؤياي تو رنگين شده» شهر ما شهر سکوتي غم فزاست بي تـو شهر شيون و شهر بلاست اين تپش هـاي دل لـرزان مـن ويـن شب ظلمـاني و چشمان من کوه و رود و دشت بيتو بيصفاست بـيفـروغ از آن فـروغ آشناست آسمان هم بي مه و پروين شده «اي شب از رؤياي تو رنگين شده» سبـزهها روييده از دستـان تـو در فضـاي بـاغ سـردِ يـادهـا ما به فصل سرد، ايمان آوريـم اي دريـغ از اين همه بيـدادها اي پرنده مُردي و هرگز نَمُـرد يـاد آن پـرواز و آن فـريـادها اي پري کوچک غمگيـن شده «امشب از رؤياي تو رنگين شـده» خرّم آباد غروب روز دوشنبه 24/11/1345 به محض شنيدن خبر درگذشت فروغ فرخزاد از راديو ايران