سيل ويرانگر

← بازگشت به فهرست اشعار

سيل آمد و سيلي زدنش کاري گشت وز ديده به جاي اشک، خون جاري گشت در موسـم عيـد، بهـرة مَردُم لُـر جاي دل پُر سرور، غمخـواري گشت ساکت منشيـن بهـر خـدا، هموطنـم بردار قـدم کـه موسـم يـاري گشت از مـردم درد ديـدة خـانه خـراب يـاد آر کـه هنگامـة دلـداري گشـت امـروز به دادِ هم رسيدن، عشق است با پـاي چرا؟ به سر دويـدن عشـق است ناباورانه در سر آغاز فصل بهار و جشن هاي نوروزي شب غم سايه بر روز مردمي مي‌افکند که در تمام دوران بودن و زيستن نه از راه رشوه و رانت و نه از برکت دينار و دلارهاي باد آورد بلکه از راه رياضت رنج و به برکت بازوان پرتوان و تلاشي خستگي ناپذير زمين را شخم زدند، دانه کاشتند و آب دادند و آفت زدودند و محصول به دست آمده را صرف انساني زيستن خود و خانواده رنج کشيدة خود کردند، افسوس دست بسته اسير خشم طبيعت گشتند، دردمندانه آنچه را کاشتند و برداشتند در کوتاهترين زمان به يغماگر سيل وا گذاشتند. سيلي که در طول قرون هر زمان که قصد ابراز وجود مي کرد با عبور از مسيل‌هاي باز و بي خطر مي گذشت و اين گونه ويراني را سبب ساز نمي‌شد هر صاحب خردي مي‌داند که سهم بزرگي از اين تهاجم ناخواسته بر عهده کساني است که يا نفهميدند و ندانستند و يا دانستند و نخواستند گوشة چشمي به آينده داشته باشند کردند آنچه نبايد مي کردند، شرمشان باد گناهکاراني که تا هميشه در پيشگاه تاريخ رسوايانند .