جهان به خواب فرو رفته، جور بيدار است زمان بـه کـامِ دَدُو ديو آدمي خوار است طلسم ديو سيه را، چو شيشه، ميشکنيم چه غم که بر سر رَه، دار يا که ديوار است سپرزِ سينه، صدا از جگر، سلاح از سنگ وَ در برابرمان، تير، توپ، تانک، تفنگ صداي زنگ دبستان، غريوِ غرش تير سرودِ صبحگهان، کارزار با تزوير زمان، به طول اسارت، زمين به غايت تنگ صداي ريزش آوار، رقص بيل و کلنگ منم، که کودک آوارة فلسطينيم منم، که وارث خونهاي دير ياسينم هزار داغ به دل دارم، از کَفَر قاسم هزار چشم پر از خون، ز سوگ صبرايم هزار سينه غم از، ماتم شتيلايم کنون که نيست مرا، دادخواه و درد انديش کنون که نيست چو من کس غريب خانه خويش شکسته قامتم امّا، ز پاي ننشينم نمانده هيچ برايم، نمانده، غير از جنگ به خون سرخ شهيدان، که سبز، ميمانم به شوق فتح نهايي، سرود ميخوانم به مشتهاي گره بسته، بُغض، با فرياد کنم به ياري ياران حق، فلسطين را ز قيد غارتيان و ستمگران آزاد من اين حرا مي دون را، زِ خانه ميرانم به فرقم ار که ببارد، هزار تير خدنگ به کامم ار که بريزند، لحظه لحظه شرنگ قسم به قدس، به قرآن، به قلب طوفاني قسم به خشم فلسطينيان زنداني مرا ز خصم سيه دل، به دل هراسي نيست براي بُرد در اين جنگ نابرابر، هم به دست، گرچه مرا جز اميد، آسي نيست دلم به وسعت درياست، صاف و آبي رنگ و سينه اي که از آيينه، ميزدايد زنگ و دستهاي زده بوسه بر صلابت سنگ براي من که به جز داغ و درد، ننوشتند به غير اشک و به جز آه سرد، ننوشتند اگر مسيحي آواره يا مسلمانم مرا به نامة تقدير، با خطي خون رنگ به جز مقاومت و جز نبرد، ننوشتند در اين مکان، که گرفته است، نام، اردوگاه به زير سقف ز باروت و دود، گشته سياه سپر ز سينه، صدا از جگر، سلاح از سنگ چه غم که قافيه را کرده خصم، بر من تنگ قسم به خون برادر، به خاک پاک پدر قسم به اشک و به آه و به ضجة مادر قسم به سفرة دردي که بر سر آنيم من و تمامي رزمندگانِ راه وطن نخواندهايم و نميخوانم و نميخوانيم، مگر سرود رهائي، مگر، قصيدة جنگ به آيه آيه قرآن، که آيت سحرند شيوخ پير عرب، بردهاند ، کور و کرند اسير جاه و مقامند، عاشقانه زرند ز هر چه هست و ندارند، نام يا ناموس ز غيرت و عربيّت، به هيچ مي گذرند چه غم سران عرب را، ز پر شکستن ما زِ در درون قفس، دست و پاي بستن ما که اين گروه به جز خود، به کس نمينگرند درون سفرة ما، روزها اگر نان نيست قسم به ياد شهيدانمان، که ما را نيز به زير چادر آوارگي، غم آن نيست قسم به نخل، به زيتون، به طور، بر سينا به خاک پاک فلسطين به مسجد الاقصا به کودکانِ شده قتل عام، در قانا به داغهاي جنين، دردِ مردمِ حيفا به آنچه مانده برايم، به آنچه رفت از دست به حکم سورة والنَصر و وعدههاي خدا به زير بيرق حق باورانِ حزب الله قسم به غزه و بر غزوة رسولانش به شور و شوق جوانان و پير سالانش به مادران دل از بار درد آکنده به زخم زخم تنِ کودکان نالانش بر اين مکان که بر او در ز شش جهت بستند ز مرز آبي و خاکي و از زمين و هوا حضور سلطه بر آن را، توان نيارستند قسم به گفته و ناگفته هاي مانده به دل براي فتح نهايي، براي آزادي، ز جبهه دور نگردم، ز جنگ پا نکشم اگرتفنگ ندارم، اگر نباشد سنگ فزون براينم اگر قافيه بگردد تنگ به نام مردن، بهتر، که زندگي با ننگ قسم به دار و ندارم، به خصم ميتازم به هرچه مانده برايم، به دست، دندان، چنگ 6/8/1384 کرج آخرين جمعة رمضان 1326 هجري قمري