سلام اي باکو

← بازگشت به فهرست اشعار

به تو و مردم خوب تو سلام اي باکو شهد عيش و طربت باد به کام اي باکو آيدم از در و دشت و دمن و بوم و برت بوي شيراز و صفاهان به مشام اي باکو از خراساني و کرماني و ترک و لر و کرد دارم از بهر نثار تو پيام اي باکو تا زايراني و ايران اثري هست به جاي مستي ماست زِ يک باده و جام اي باکو نکند بار دگر بند به پايت بزنند آه اي صيد رها گشته ز دام اي باکو من و تو هردو ز يک ايل و تباريم، چرا تن سپاريم به هر گفتة خام اي باکو جز به همراهي هم سنت ديرينة ما نگرفته است در اين ملک قوام اي باکو مهد مردان نکو منظر و نيکو منشي حيف باشد زِ تو تغيير مرام اي باکو مردمان تو وطن خواه و مسلمان کيشند همگي اهل قعودند وقيام اي باکو شکر حق را نشدي تا به ابد رام عدو اجنبي گشت به فرمان تو رام اي باکو مکتبي کو به تو تحميل عقيدت، مي کرد تشت رسوائيش افتاد ز بام، اي باکو پاره اي از تن تاريخ کهنسال مني نشود قصة ما بي تو تمام، اي باکو کي ز خاطر رودم، نقشة ايران بزرگ تا بود خنجر عمرم به نيام، اي باکو سبزه و برگ و گل آمادة ديدار تواند تو غزالانه بدين سو بخرام، اي باکو عِرق ايراني و ايمانِ به ابقاي وطن در من و در تو بماناد مدام، اي باکو درد دل با تو فراوان ز جدايي دارم بغص بگرفته سر ره به کلام، اي باکو آرزويم همه اين است، که با سختي راه به تو نزديک شوم، گام به گام، اي باکو تشنة ديدنت از شهر شباب آمده‌ام با صميمانه سرودي و سلام، اي باکو با زنده ياد علي آذرشاهي آتش شاعر توانا آذري تبار مقيم کرج که به تمام معنا شاعر بود و مسلط به موازين شعري و سال‌هاي بسيار صميمانه در کنار هم بوديم قرار سفري به جمهوري آذربايجان و شرکت در محافل ادبي باکو را داشتيم که متاسفانه با مرگ نابهنگام اين دوست شاعر گرانقدر به سامان نرسيد، من ابيات بالا و ديگر سروده‌ام قصيدة ديار آشنا را که دغدغه هميشگي خاطرم بود را به همين منظور سرودم.