رباعي اول امروز به دريا، خبر از رود رسيد وان عابد بيريا، به معبود رسيد سـرگشتگيـش، روي به سـامـان آورد آواره سـرانجـام، به مقصـود رسيـد رباعي دوم شمعي که زِ شعر او بـه جـا ميماند تا حشر، بر او نور همـي افشاند گفتند، طبيب راندش از در، گفتم غم نيست، حبيب بر درش ميخواند و دو روز بعد غزل «هواي وصل» که به دنبال ميآيد به ياد او سرودم هواي وصل، به ياد آواره همداني دل داد و به نقد دل دلارام گرفت وز دولت دلدادگيش، کام گرفت با مهر علي، مدالِ فخرِ ابدي بر سينه زد و زِ دوست انعام گرفت با سادگي و صفا و اخلاصِ عمل داد از دلِ بي کينة خود، تام گرفت تا گشت مقيم درِ ميخانة عشق از ساقيِ دلسوختگان، جام گرفت شد باعث سرفرازيش در دو سرا آن بيرق نوکري که بر بام گرفت در سر، به رضاي حق سپردن، همه عمر سبقت به عيان، ز خاص و از عام گرفت سرگشته گهي و گه به سامان، سر داشت آواره، از اين دو شيوه، ايهام گرفت دستش اگر از نقد جهان خالي بود گوهر زِ کف دوست به فرجام گرفت از مهدي ما تعجبي نيست، رفيق در زندگي آواره اگر، نام گرفت در واژه به واژه، شعرِ عاشورائيش از آتش و عشق و عطش الهام گرفت وز شعلة پرکشيده بر خيمة دوست بهر دل بي شکيب خود، وام گرفت رنجور اگر، ز جور بيماري، بود دارو ز کف يار سر انجام گرفت پاک آمد و پاک زيست و با پاکي رفت يک شيوه، ز بام عمر تا شام گرفت آرام، ز هجر روي محبوب نداشت آخر به هواي وصل، آرام گرفت از صبح شباب تا شب پيري و کوچ مُزد ادب از گذشتِ ايام گرفت رحمت به روان پاک او باد که خوش با عشق دل از دانه و از دام گرفت کرج 30/8/1393