در شعـر، اگـر هزار دستانـم من پـروردة گِـرداب و گلستانـم من سوگند به کوه و چشمه و درّه و دشت دلبـاختـة خـاک لُـرستانم مـن در ارديبهشت سال 1377 که انجمن لرستانيهاي مقيم تهران به همت جمعي از دوستان همشهري تجديد حيات يافت از من خواستند که با سرودن اشعاري همشهريان دور از زادگاه مان را به خاطرات گذشته برگردانم و با زنده کردن فضاي يادها به انسجام انجمن کمکي کرده باشد با سرودن اشعار بالا و قرائت در اولين نشست لرسانيهاي مقيم تهران تصور ميکنم در تشکيل و تداوم انجمن ياد شده موثر واقع گرديد در اشعار بالا با ذکر نام اماکن قديمي شهر و بازي ها و آهنگ ها و نام نوازندگان و برخي از مشاهير فکر مي کنم تا حدودي توفيق انجام درخواست دوستان را داشتهام. برگردان اشعار «لُرسوني» به فارسي 1 ـ برادران غريبه نيستيم با هم به زبان خودمان حرف بزنيم ـ به ما چه مربوطه که اينجا تهران است، لرستاني حرف بزنيم 2 ـ ما نميدانيم نازي آبادي و تجريشي و شميراني چه کساني هستند ـ با مير و بهاروند و اهل اسبستان صحبت کنيم 3 ـ تعارف مردم اين شهر و ديار شاه عبدالعظيمي است ـ مانند مردم الشتر و دلفان با هم گفتگو کنيم 4 ـ نه مثل رامين و آليس و آنا و آتيلا (اسامي مردم اين ديار) مانند عمو برفي و مشهدي باراني حرف بزنيم 5 ـ به ما چه مربوط که همه چي صفي و کوپُني شده است ـ به ما ارتباطي ندارد که از گراني حرف بزنيم 6 ـ نگاه نکنيم به اين نان و ماست کاسهاي پانصد تومان ـ از آن کبابهاي يک سيخ پنج ريال حرف بزنيم 7 ـ اين درست است که هر ده نفر داخل يک آپارتمان تپيدهايم ـ خانههاي بزرگ مهماني و پذيرايي شاهانه بسازيم 8 ـ به خدا قسم حيف است به جاي آن خورشهاي رنگارنگ ـ از سوسيس و کالباس و ماکاروني حرف بزنيم 9 ـ پول و پارتي کجا پيدا ميشود اين حرفها حرف شيطان است ـ بياييد به کري گوش شيطان مسلماني حرف بزنيم 10 ـ مثل آن زمانها که دلسوز يکديگر بوديم از غربت و بيهمزبان بودن صحبت کنيم 11 ـ خفه شديم از بس دق خورديم و صدايمان را در دل خفه کرديم ـ مانند آنها که نفس دارند از اين لال شدنها حرف بزنيم 12 ـ ميتوانيم يواش يواش سختيها را براي خود آسان کنيم ـ دور هم بنشينيم و سهل و آسان حرف بزنيم 14- مانند آن وقت ها که باهم حرف مي زديم و مي خنديديم بدون غم و غصه و دلگراني صحبت کنيم 15 ـ شب فراق سخت است امّا شب که هميشه شب نميماند از آن روزهاي آفتابي و آبي آسماني صحبت کنيم 16 ـ با قافله خيال به طرف گرمسير بار خود را ببنديم ـ مانند کبک کوهسار و هدهد حرف بزنيم 17 ـ ما لُريم اگر ميخواهيم هميشه لُر بمانيم ـ شيوة قجري (قاجاريه) را رها کنيم و به طريق کريمخانزند حرف بزنيم 18 ـ با مردم اليگودرز و درود و ازنا و نهاوند و تويسرکان (که همه لُر نژاد هستند) حرف بزنيم 19 ـ مثل مردم نورآباد و کوهدشت و پُل دختر و بروجرد و اشترينان (اقوام لُر) حرف بزنيم 20 ـ مثل درّه شهريها بگوئيم و مانند انديمشکيها بشنويم ـ برويم ايلام و حسين قلي خاني (خان بزرگ ايلام) حرف بزنيم 21 ـ فرش و گليم خود را در سايه آن درخت بلوط پهن کنيم ـ مثل مردم دلبرُورکُرک و رومياني (روستاهاي حومه خرّم آباد) حرف بزنيم 22 ـ قطار فشنگ را دور کمر ببنديم و تفنگ برنو را به دوش بيندازيم ـ مثل مردم ترهان بجنگيم و مثل قوم رشنو حرف بزنيم 23 ـ ما فرزندان کوه کلا و کبير کوه و سپيد کوه هستيم ـ مثل قوم پاپي بگوئيم و مانند اهالي رومشکان حرف بزنيم 24 ـ بنشينيم روي کلک هاي افتاده بر روي رودخانه سيمره ـ مانند اهل کوه کَلا ـ کبيرکوه و سراب کيه مون حرف بزنيم 25 ـ اصلاً ميداني چه کار کنيم خيال کنيم در شهر خرّمآباد هستيم ـ از آن شهر زيباي خود با افتخار حرف بزنيم 26 ـ بنشينيم پاي کمانچه پيرولي و علي رضا (دو نوازنده چيره دست و بي نظير گذشته) ساعتي دور از غم و پريشاني حرف بزنيم 27 ـ برادرها خيال کنيم اين سيزده، سيزده خودمان است (خرّم آباديها روز14 فروردين را سيزده حساب ميکنند) برويم بيرون و مثل زماني که به باغ سيدها، ميرفتيم، حرف بزنيم 28 ـ به يادمان باشد روز جمعه کوله بار به دوش برويم سراب شاه آباد و زير درختان انجير با هم گفتگو کنيم. 29 ـ طناب (تاب) را به شاخههاي درختان بلند گردو آويزان کنيم و خم و چم کنان، با چشمک و کرشمه صحبت کنيم. 30 ـ تابستان در حال آمدن است بچهها برويم کنار رودخانه شهر ـ در حال آب تني در گرداب حاج شاکل و گرداب آخوند حرف بزنيم. 31 ـ چقدر خوب است روي چمنهاي باغ شهنوازي (پارک شهرفعلي) مانند آن وقتها قلوه سنگها را جمع کرده و در حال بازي دال پَلو حرف بزنيم. 32 ـ شب جمعه، شمع ها را در دست بگيريم برويم آرامگاه زيدبن علي(ع) با هم درد دل کنيم و از اين سرگردانيها حرف بزنيم. 33 ـ غروب پشت بام ها را آب و جارو کنيم ـ به شب نشيني بپردازيم و با خواندن شاهنامه با هم گفتگو کنيم. 34 ـ ما اهل گل زرد، گرداب و گلستانيم پس گل زردي و گردابي و گلستاني با هم حرف بزنيم. 35 ـ خيال کنيم الان در درب دلاکان و پشت بازار هستيم ـ مثل اهالي محله باباطاهر و سبزهميدان با هم صحبت کنيم. 36 ـ چقدر خوب است مثل بچههاي محل سه سيک و پاي سنگر مثل مردم محلة باغ فيض بخنديم و مثل باج گيرانيها حرف بزنيم. 37 ـ يا مثل بچه هاي محلة دو برادران و درب آقا زيدبن علي(ع) يا بچههاي خود بزرگ بين محلة ماهيگيران باهم حرف بزنيم. 37 ـ هنگامي که هوا خنک شد برويم کيو يا گرداب سنگي ـ آب چشمه اراز را بخوريم و مثل اهالي محله گلستان (دور قلعه) حرف بزنيم. 38 ـ سري هم بکشيم داخل پس کوچههاي شهر خرّم آباد از اون زيباي کُلنجه (نيم تنه مخملي زنان) به تن پوشيده نشسته لبه بام صحبت کنيم. 39 ـ پنجرهها را باز کنيم تا بهار به خانههاي ما وارد شود ـ غربت پيرمان کرده است از روزگار جواني حرف بزنيم. 40 ـ باروبُنه را ببنديم برويم شاه زاده عبدالله ـ کنار چشمه سر آن سبزهزار کنار چشمه با هم صحبت کنيم. 41 ـ دست در دست يار بگيريم و مثل دوران شباب (جواني) از آن قبيل ناگفتهها که خودم ميدانم و خودت ميداني حرف بزنيم.