اي ديار آشنا دوري زما کردن چرا باز هم در دامن بيگانه جا کردن چرا از تن و جان تو بوي درد و داغ آيد هنوز باز در بر روي استعمار وا کردن چرا روزگاري دوري از خويشت بنا دلخواه بود باز هم خود را ز مامِ خود جدا کردن چرا شاخ و برگ و گل بدون ريشه محکوم فناست دشمني اينگونه با رمز بقا کردن چرا ابـن سينـا و نـظاميها چـه عيبي داشتند بر بزرگان اجانب اقتدا کردن چرا دوريت از دامن ميهن خطايي محض بود باز هم اي دوست تکرار خطا کردن چرا ما خدا جو و مسلمانيم و ميهن دوستيم اي خداجو رو به سوي ناخدا کردن چرا بعد از آزادي به خود برگشتنت زيبنده بود ترک اولي گفتن و خود را فنا کردن چرا کم نبود آن غرقه در گرداب غم افتادنت باز هم در لجه هاي خون شنا کردن چرا دردهاي کهنـة هفتـاد و انـدي سال را در پناه دوشمـن دوشين دوا کردن چرا بهر ِاستادن تو خود پاي توانا داشتي با چنين پا، تکيه اکنون بر عصا کردن چرا سالها در انتظارت ديده بر دَر، دوختيم باز هم ما دوستداران را رها کردن چرا اين صداي من، صداي ما، صداي ميهن است آه اي همخون من، با ما جفا کردن چرا منکه آغوشم به رويت مادرانه باز بود اي گرامي کودکم اين پا به پا کردن چرا کي ز قند پارسي شيرينتري پيدا شود دين شيرين را بدين تلخي، ادا کردن چرا من ترا ميخواهم و تو يار ديرين مني اين چنين خود را اسير انزوا کردن چرا لقمه از سگ در ربودن، شير را زيبنده نيست خصم را بر فرق خود فرمانروا کردن چرا اي جدا گرديده چونـان پارهاي از پيکرم گوش بر افسون و بر افسانه ها کردن چرا از تو غرب و شرق، دانش را گدايي کرده اند اي ولي نعمت گدايي از گدا کردن چرا شـاعري آزادهام، اهـل سيـاست نيـستم از بيـان واقعيـتها ابـا کـردن چرا من نه با مردم، که با سوداگران دارم سخن اين چنين ميهنپرستي ادعا کردن چرا اي طـرفداران مـزدور زبـان اجـنبـي فارسي را طعمة بيع و شرا کردن چرا اين چنين فرهنگ قومي را در انظار جهان بهر دينار و درمها، بيبها کردن چرا از شما، ما انتظار دوستيها داشتيم حال مشق دشمني با آشنا کردن چرا من شبابم، شاعرم، شعرم شراب بيغش است نوش جان کن، اينهمه چون و چرا کردن چرا بعد از فروپاشي شوروي آرزوي قلبي من و بي گمان ميليونها ايراني ديگر بازگشت سرزمين هاي ايراني آزاد شده از جمله آذربايجان و شهرهاي آباد و تاريخي قفقاز به آغوش وطن بود تحقق اين آرزو ها چندان هم بعيد نبود متاسفانه چنين نشد سرزمينهاي عزيزي که بر اثر بي لياقتي سلاطين خيانتکار قاجار و به دنبال عقد قرارداد هاي شوم گلستان و ترکمانچاي از ايران جدا شدند در حالي که در شرايط فروپاشي ميتوانستند به خاک مادر، ايران ملحق شوند همچنان جدا از وطن به گونهاي ديگر باقي ماندند چکامه بالا چند ماه بعد از واقعه فروپاشي شوروي و نوميدي از تحقق آرزوي ديرينه سروده شد.