سر تا به پاي سوخت که نـورآفرين شـود بـا مهر و با ستاره و با مه قرين شود او شمع را تخلص شعري خويش کـرد آگاه بود کـه عاقبـتش اينچنيـن شـود ابراز محبت استاد ايرج کاظمي فرزانـه شبـاب نيـک محضر بـر خاتم حُسن خُلق، گوهـر دانـاي اديـب بي قـريـنـه بـر اهل ادب، امير و سـرور دانشور و نکته سنج و خوش قلب بيکينه و بـا گذشت و بيضـر اشعـار تـرا، شبـاب، ديـدم بـا وجـه نکـو، بحـدِّ اکثـر هرچنـد محک زدم بـه تکـرار غَش راه نـداشت، انـدر آن زر اين گـونه ز امتحان بـرآينـد خـوبـان زمـانـه، اي بـرادر بـاغ هنـر و ادب، نپـرورد ايـن گونه گل لطيف احمـر ريـزد شکـر از کلام نغـرت در سـاحت مـردم سخنـور ستاري و احمـدي و بنـده از جملـة دوستـان سـراسـر مشتاق زيـارت تـو هستيـم بنهاده، دو ديـده سخت بـردر شهريور 1376 خرّم آباد ايرج کاظمي در شهريور ماه يکهزار و سيصد و هفتاد و شش دوست گرانقدرم، اديب و محقق و شاعر توانا جناب استاد ايرج کاظمي مرقومه اي محبت آميز همراه با غزلي سرشار از محبت و لطف از خرّمآباد براي حقير به کرج ارسال فرمودند با ابراز و اظهار سپاس از بزرگواري ايشان چندي بعد جوابيه اي در حد توان و بضاعتم به محضر ايشان فرستادم که در اينجا ابتدا غزل مهرآميز جناب استاد کاظمي و سپس جوابية خودم را ذکر مي کنم. غزل مرحمتي جناب استاد ايرج کاظمي بعد از انتشار دو اثر بنده، سايه اي در غبار و با قبيلة باران و ملاحظه اين آثار