جاي دارد اگر از قاعده بيرون گريم درد، ز اندازه فزون آمده، افزون گريم باز گلچين خزان چيد گلي را به بهار من از اين قاعده بشکستن قانون گريم اشک، آبي است که بر آتش دل مي فکنم در محاق مهِ اندوهم و محزون گريم با خيال خوش او حال خرابي دارم دوري از دوست گران است، گر ايدون گريم بدِ ايام، به خوبان ندهد عمردراز با دل تنگ زِ دل سنگي گردون گريم من ز دام سيه افکندن ضحاک اجل در ره پاکدلاني چو فريدون گريم بهر آن مظهر حُسني که به آساني گشت کاخ آمال وي از درد، دگرگون گريم بهر آن عاشق ليلاي پريخانة مِهر سر به صحرا زده با حالت مجنون گريم در غم آن که به موري نرسيد آزارش در فراق گُلِ در گِل شده مدفون گريم بگذاريد، ز خاموشي آن شمع وفا که ز توفان فنا خورد شبيخون گريم بهر آن خوب، که بد با دل او راه نداشت در شگفتم چه بگويم، چه کنم، چون گريم از غم داغ عزيزي که دل آبي او بود از عطر گُل عاطفه مشحون گريم بهر آن سبز و صفا بخش تر از ساحل و نخل ناله سر داده و با وسعت کارون گريم بي سبب نيست، گر از جوي دو چشمان ترم جاي هر قطرة اشکي، ز جگر خون گريم رخصت ديدن او دوش رها شد ز کفم بر من ايراد مگيريد، گر اکنون گريم گوچ بيگاه همايون زده آتش به دلم با دل سوخته در سوگ همايون گريم با وي افسانه و افسون شبابم طي شد بي وي از حسرت افسانه و افسون گريم براي سرهنگ همايون اسدي خوانساري دايي فرزندانم انساني به تمام معنا خوب، مهربان، صادق و صميمي فاميلي ارزنده و دوستي شايستة دوست داشتن مردي که کوچش برايم بسيار دردآور و سنگين بود سروده هاي ياد شده را در مجلس بزرگداشت او در شاهين شهر اصفهان قرائت کردم يادش هميشه گرامي باد.