به استفاضه غني و به استعاره، فقير به دل جوان و به فن سخن سرايي، پير به اوستادي او جمله معترف بودند سخنوران کرج، از صغير تا به کبير روان ز طبع رسايش، سخن به ذهن و زبان چنانکه چشمة کند اشک خويش را تعجير ز هوش و حافظه اش در شگفت، خُرد و کلان در اين زمينه، يلي بود بي بديل و نظير زبانزد اُدبـا بـود و نغـز پردازان کلام نـافـذ او، در بيان سِرّ ضمير به ياد داشت هماره، هر آنچه ميآمد ز خلق نکته نگاران، به خامة تحرير فصيح بود و بليغ، آنچه بر زبان آورد نکو نشست کلامش، به کرسي تفسير هر آنچه خواست دلش گفت و هر چه گفت نوشت چرا که مرد خطر بود و کارهاي خطير کشاند سوي تکايا و تعزيت خوانها در عنفوان جوانيش، طالع و تقدير بزد به کسوت دلدادگان، دما دم، دم ز مدح ساقي کوثر، ز وصف خير کثير بر آستان حُسيني نهاد سر، همه عمر جدا نگشت دمي، زين ديار دامنگير ز جام مِهر ولايت، به خط جور رسيد چـو ميکشـان و خـرابـاتيانِخـُمِغـديـر مدايحش همه عالي، مراثيش، همه بکر سروده هاي بلندش، بري ز هر تقصير درِ سرا و سخايش، به روي ياران، باز نشسته، تشنة ديدار بود، بيتعزير براي جمع رفيقان، فقير، چون شيدا مراد بود و مُعَلّم، معين و مرجع و پير به طالبان رسيدن به قُلههاي سخن بدون مغلطه، ره مينُمود، با تدبير نشسته بر دل و ديده، طراوت سخنش به گونهاي که نداني، صداست يا تصوير چنان به ساز سخن زخمه ميزد او، که نداشت هراس، کوک کلامش ز لغزشِ بَم و زير در او نبود نشاني زِ خود ستاييها ببين که مکتب عرفان، کجا کند تأثير سخن نيوش وي، آنگونه منقلب مي گشت که استحاله کند، خون مادران را شير دو سال بر سر هفتاد، زندگاني کرد شکوهمند و بها دار و درخور تقدير به روز هفدهم ماه خون و ماه قيام به دام خاک سيه گشت، جاودانه اسير نثار مرثيه گوي حسين فاطمه باد بهار روضة رضوان، شميم عطر و عبير صفاي باطن و سيماي ظاهرش، ميکرد شکوه پيري و شور شباب را تسخير کرج جمعه 3 / 10 / 1389 از دوستان صميمي و با صفاي من در تمام سالهاي بودن و زيستنم در کرج يکي هم زنده ياد محمود ابوالحسني «فقير» بود شاعري توانا، عارفي بزرگ، شعرشناسي قدر، مفسري آگاه و ناطقي چيره دست و دوستي مخلص، ارادتمند به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام و از بنيانگذاران انجمنهاي ادبي و هيأتهاي مذهبي که در تمام اين مجالس و محافل نقشي مطرح و تأثيرگذار داشت ياد و نامش گرامي باد.