خُو و خيال

← بازگشت به فهرست اشعار

يادِتَه، اوِسهِ کِه خُرمُووَه، نَه وِي خِراوِي بِي اُوسِه کهِ شهرِ من و تو، يِه شَهرِ حساوي بـي يادِتَـه، اوُسـهِ کِـه رَنِّ آسِمُـون شَهِـرموُ مِثل چشيا دُختِـرونِ دَمِ بَختش، آوِي بـي دِگلِال تا خيروُوَه، بُوسونُ و با غِش يادِتـهَ پُر دِ زَردِليِ وِ سيو و گيلاسُ و گُلاوِيِ بس اُو بارُو نيا کِه دَم عِيـد و بـهارِش يـادتَه اوُسهِ کِه نَه چي ايسه آسِمونش اَفتاوِي بي سه تا جُو کِه زيـرسَرِشرُو شَهـوا، يادِتَـه هميشه پُر دِغازُ و دِمايي و مُرغاوِي بـي لُوِ تَـژگا يادِتَـه وَختي بِيـار مِـوِي دِخـاو سَرِ سِفـرهَ پنيـر تازه و نُونِ تـاوِي بـي يادته اُوسِه کِه ديم زاري نِوي شهر شباب اُوسِه کِه خُرمُوَوه شَهِر پُردِ آوُ و تاوِي نـي بعضِي وَ ختيا کِه دِلِم دِي مِي کنِد، واخوم مُوِوم ناوِنِمِ هِـهِ اُو چنوبيِ، يا خيـالُ و خـاوِي بـي برگرداندن اشعار بالا به فارسي 1 ـ به ياد داري آن زماني را که خرّم آباد به اين خرابي نبود ـ آن وقت که شهر من و تو يک شهر حسابي بود 2 ـ ياد داري آن زمان که رنگ آسمان شهرمان مانند رنگ چشمان دختران دم بختش آبي بود 3 ـ از رودخانه داخلي شهر تا دِه خيرآباد بوستان‌ها و باغ‌هايش را به ياد داري که پر از زردالو و سيب و گيلاس و گلابي بودند 4 ـ آن باران‌هاي نزديک رسيدن عيد و بهار را به خاطر داري آن وقت که نه مثل حالا آسماني آفتابي داشت 5 ـ آن سه تا نهر جاري از سراب شاه آباد را به ياد داري که هميشه پر از غاز و ماهي و مرغابي بودند 6 ـ به ياد داري در اطراف آتشدان (داخل اطاق‌ها) هنگامي که از خواب بر مي‌خواستي سر سفره پنير تازه همراه با نان محلي(تابه‌اي) بود 7 ـ به خاطر داري آن وقت را که شهر شباب (شهر جوان)، ديم زار نبود ـ آن زمان که خرّم‌آباد شهر پر آب و تابي بود 8 ـ بعضي وقتا که دلم مي‌سوزد براي آن شهر با خود مي‌گويم نمي‌دانم شهر من همان گونه بود که ديدم يا در خواب و خيال حرف مي‌زنم