حرف حساب

← بازگشت به فهرست اشعار

يـک نکتـة نـاب دارم آقـاي وزير يـک حـرف حسـاب دارم، آقـاي وزير هر چند که شاعرم، نگويم به گزاف در سـر، نَبـود مـرا سرِ شـرح کشاف از روي يقين و مختصر، خواهم گفت غمنامه اي از اهل هنر، خواهم گفت ز آنـان کـه مـرامشان، رياکاري نيست ز آنـان کـه سـزايشان، دلازاري نيست ز آنـان که جفا ديده و دَم مي نزنند دَم چون دگران، زِ بيش و از کم، نزنند ز آنـان که رُخـي سـرخ زِ سيلي دارند آزار کشــانـنـد و نـمــي‌آزارنـد ز آنـان کـه عقـاب قـاف استغنانيد واقـف به رُمـوزِ صـورت و معنـايند اي آنـکه خبـردار زِ کـارِ هنـري وز دردِ هنرمند و هنر، باخبري تـو اهـل تَدّبري و مـن مي‌دانـم از بـارِ هنـر پُـري و مـن مي‌دانـم دانم که تو خود نيز زِ اهل قلمي در بين جماعت قلمزن، علمي خـرسند زِ تـو خيـل هنـرمنـداننـد مـردان هنـر، قـدرِ تـو را مي‌داننـد بـا سابقـه فضـل تـو بيـگانه، نبينـد غافـل زِ سجـاياي تـو فـرزانه نبينـد داننـد سخنـوران، کـه ميـداني تـو داننـد همـه که مـرد ميـداني تـو روزي کـه بـه راي اعتـمادت خوانـدند در معـرض مـدح و انتقـادت خـواندند بي‌پرده هر آنچـه بـود و بايـد گفتـي از آنچه که شـايـد و نشايـد گفتـي گفتي کـه مـرا کـار اگـر راست شـود آن را که ز من خلق و خدا خواست شود گفتـي نگـذارم ايـن وزارت خـانه گـردد بـه مـراد جغـدها، ويـرانه گفتـي که چنـان است و چنينش سازم مـن طـرح دگـر بـه کـار آن انـدازم روي از ره فرهنـگ به ارشـاد کنـم دلخواه‌تـرين‌‌ گونـه‌اش آبـاد کنـم مـن زينت اين نظـام سـازم آن را بـار دگـرش به کـام سـازم آن را گفتـي کـه طبيب درد را مي‌دانـد حال رخ سرخ و زرد را مي‌دانـد گفتـي کـه زِ داغ و درد آگاهـم من دلجـويـي اهـل درد مي‌خـواهم من گفتـي کـه نـه اهـل قـول مـرد عملم مـن دوشمن بـي دانش و خصم دغلـم فـرق گُهـري ز پيله ‌ور مي‌دانـم معيـار هنـر ز بي هنـر مي‌دانـم مـن رشتـه بـه دسـت بي تميـزان نـدهم من کـار بـه بـا خـدا ستيـزان نـدهم گفتـي و رهـا شـد ز کفت رشتـه کار گفتـي و نشـد بخـت تـرا همـره و يار غافـل ز حضـور صحنـه سـازان بـودي در خـواب ز مکـر حُـقه بـازان بـودي بـا آمـدنت درد بـه پـايان نـرسيد بـا بودنشـان کار بـه سـامان نـرسيد تـا بـوقلمون صفـت در ايـن بازار است کـار مـن و کـار تـو بـرادر، زار است روبـه صفتـان، دام دگـر بـگشـودنـد گـوي از کفت اي مـرد خـدا بـربـودند بـا رنـگ و ريـا مصـدرِ هـر کـار شدند وز نـو سبب شکـست بـازار شـدنـد از نـو درِ دکـة هنـر را بـستنـد ايـن بي‌هنـران بـه خـوشـدلي بنشستند بـا کـار هنـر، کـار نـدارنـد اينـان غيـر از سـرِ آزار نـدارنـد اينـان ايـن بـي‌هنـران بـه کـارِ نـاکرده خوشند بـر گنـج مـرادِ بـاد آورده خـوشند دلبـاختـگان ميـز و ماشـين استنـد گـر در کـرجنـد يـا وراميـن استـند بـي‌بهـره‌تـرين خلـق خـدا از هنـرند زيـن دايـره‌، اي دوست به جـان تـو درنـد بايـد کـه بـه دست کـاردان کـار افتـد ميـزان به کفِ مـردم هشيـار افتـد بايـد کـه در ايـن معـرکه، مردِ هنـري چون سرو کند به بوستان جلوه گري تـا کـار بـه دست کاردانهـا نـرسد زيـن ده بـه مدينـه کاروانهـا نـرسد مپسند ازين بيش هنـر خـوار شود وين طرح نکو، نقش به ديـوار شود گـر در همـه جـا کـار به مثـل کرج است از مـن خبـرت بـاد کـه ديـوار کج است اي پيـر تـو را قسـم بـه آييـن شبـاب تـا خانـه ز پـي نگشتـه ويـران بشتـاب با وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي آقاي دکتر مهاجراني در سفري که آقاي دکتر مهاجراني وزير وقت فرهنگ و ارشاد اسلامي به شهرستان کرج داشتند در سينما تأتر ارشاد واقع در پارک شهيد چمران کرج سرودة زير را به عنوان درد دل هنرمندان در حضور ايشان و جمع کثيري از مقامات و دست اندرکاران و شاعران و اقشار مختلف هنري که در سالن حضور داشتند در پشت تريبون و جايگاه ايراد سخن قرائت کردم و از آقاي وزير براي رفع موانع پيشرفت هنر و هنرمند استمداد طلبيدم.