سايـهاي بـود و جـدا شـد از غبـار زندگي پا کشيد از دولت ناپايدار زندگي جُرم يکدم در مسير گل، قدم برداشتن ريش شد پاي دلش در خارزار زندگي چون نسيم نالة مسعود، نَقل درد بود غمسرود بام و شامش در حصار زندگي بادة اشراق را خوش ريخت در جام غزل زخمة احساس را، خوش زد به تار زندگي آخرين پيمانه را، لاجرعه گر بالا کشيد پيش چشمش، سخت، سُست آمد عيار زندگي بيش يا کم، نقد هستي را به هيچ انگاشت او بر زمين بگذاشت، درويشانه بار زندگي با سرود «رويشي ديگر صدايم ميکند» ميکشيد از مرگ انگار انتظار زندگي راحت، اَر در واپسين دم از سرهستي گذشت در حسابش، صفر آمد، اعتبار زندگي کوچ را چونان پرستو، در خزان آغاز کرد در به رويش باز گرديد، از بهار زندگي اي خوشا آنان که دانستند و ميدانند، هيچ بر مراد کس، نميگردد، مدار زندگي سر به داراني که سر از دست دادند و نشد خم سر آنان ز دل بستن، به دار زندگي پيش چشم حق نماشان قاصدان مرگ بود سايه روشنهاي اين ليل و نهار زندگي اي عبادي سرنوشت اهل دل، با درد خورد از تولّد، نقش بر سنگ مزار زندگي اي عبادي رفتي و از خاطر ياران نرفت خندة پيدا و پنهانت، به کار زندگي ياد تو، سبز است در دشت خيال همدلان اي ترا روح غزلها، افتخار زندگي رفتي و راحت شدي از ديدن بيدردها بي تو ما مانديم و رنج بيشمار زندگي بي تو ما مانديم و رنگين شيشههاي دلفريب بي تو ما مانديم و بيمعنا، شعار زندگي بي تو ما مانديم و کوچ تلخ شبهاي شباب سخت سرگردان و ششدر، در قمار زندگي نده ياد علي عبادي از فرهنگيان فرهيخته و از شاعران خوش قريحه و با ادب و تواناي مقيم در کرج و از اعضاي ارزشمند انجمنهاي ادبي کرج بود در غزل چيره دست و توانمند و صاحب ذوق و ابتکار و خلاقيت و در دوستي صادق و صميمي بود افسوس نابهنگام بر اثر سکته دار فاني را وداع و دوستان را داغدار کرد. «رويشي ديگر صدايم ميکند» اثر به جا ماندة از اوست.