به ياد آذر مازندراني

← بازگشت به فهرست اشعار

سـر سـازش نـدارد، دار فـانـي مـکن خـو بـا جـهـان تـا مي‌تـوانـي زمـانـي عيـش و گـه انـدوه آرد گهـي گـرگي کنـد، گـاهـي شبـانـي تـرا ز آغـوش مـادر دور ســازد پـدر گـيـرد ز دستـت نـاگـهـاني نـشاط کـودکـي را مـي‌ربـايــد کُـنـد کـوتـاه دور شـادمـانـي چـو صهبـاي جـواني بـر لب آري بـه پـيـري راه بـنـدد بـر جـوانـي غـم آرد، غـصـه آرد، درد آرد کـنـد سـرو رسـايـت را کمـاني چـو از دستـت تـوان بگـرفت، گـردي اسـيــر روزگــار نــاتــوانــي سرانـجـامت بـنـاکـامـي کـشـانـد بـه جُـرم يـک دو روزي کـامـرانـي گـذارد بـر دلـت داغ رفـيـقـان به چـشمـت تـنـگ سـازد زنـدگـانـي ز چـشمت اشـک گـيـرد، آشـکارا زنـد آتـش بـه جـانـت در نـهـانـي هنـوز از سـوگ شـيـدا، سـوگـوارم چـه بـر مـن رفت زان رفتـن چه دانـي مـن از خـامـوشي آتـش چـه گـويم چـه خـوانم در غـمش جـز نـوحه ‌خواني اسـيــر دام جـلاد اجـل شـد در آبـــان، آذر مــازنــدرانــي همـان آذر کـه الحـق آيـتـي بـود در احسـاس و صفـا و مـهربـانـي اديبـي نکتـه سنـج و نکتـه دان بود بـه نـقـد صـورت و نَـقـل مـعـانـي شـکـر در فـارسـي مـي‌ريـخـت آذر بـه کـام شـعـر، بـا آذر زبـانــي متيـن و بـا وقــار و بـا صـلابـت ميـان دوستـان چـونـان کـه دانـي بـه پـيـرانـه سـر اشـعـار بـلنـدش حکـايت داشـت از شـور جـوانـي بـه ميـلاد امـام مجـتبـي، شـد بـه جنّـت روح پـاکـش جـاودانـي دل از مـا کـنـد چـون يـاران ديـگـر بـه جـا بـگـذاشت مـا را دلگـرانـي چـه مي‌شـد گـر، چـو دوران شبـابـم نـمـي‌رفتـنـد، يـاران نـاگـهـانـي مهدي مازندراني متخلص به آذر و معروف به آذر مازندراني اهل آذربايجان و ساکن کرج شاعري حساس و دل زنده و در کار شعر توانا بود هم به فارسي خوب شعر مي سرود و هم به زبان آذري تبحّر کافي در شعر داشت و اثر ارزنده اي در اين دو زمينه از خود به جاي گذاشت آذر مازندراني از دوستاني بود که سال هاي بسيار در محافل و مجالس ادبي و مذهبي حضورش را گرامي مي داشتيم، از بنيانگذاران انجمن‌هاي ادبي کرج بود او از افسران بازنشسته اي بود که ذوق ادبي دوران بازنشستگي اش را به محافل شعر کشانيد شاعري زودرنج امّا دل پاک و بي کينه بود يادش گرامي باد.