تـا آشنـا به شعـر تو درد آشنـا شـدم بودم اگر چه درد سراپا، دوا شدم خم بود قامتم ز جفاي خزان عمر در سايه سار سبز کلامت رسا شدم مـردانـي عزيـز، به شـوق شکـار دل چون تير از کمان کسالت رها شدم هر چنـد پيـر رانـده ز ميخانـهام، وليک مست شـراب شعـر بلنـد شمـا شـدم اي پير پارسا چه فقيري تو کز دمت من غرق بحر روح فـزاي غنـا شدم از يُمن کيمياي کلام تو، اي حبيب با آنکـه کـم عيـارترينـم، طلا شـدم نـامي ز من نشست بـه بيـت بـديع تـو کـز جـان رهيـن منت بـي منتهـا شـدم من عاشـق علي يـم و اولاد فاطمه شورم به سر فتاده و شيرين سرا شدم منـت خـدايرا که چنـان تـو بـه روزگار مرثيـه سـاز شـاه سـر از تن جـدا شدم دور شبابم ار نشود طي، شگفت نيست من جرعـه نوش مِهـر مي مـرتضـي شـدم در پاسخ مرقومه محبت آميز و قصيدة بلند زنده ياد استاد محمد علي مرداني با همان وزن و رديف و قافيه قصيدة استاد کرج پنجشنبه 18/10/1376