نوشتنـد او پـا بـه زنجيـر داشت نگفتنـد امّا دل شيـر داشت عقاب زمانـه، زمينگيـر نيست و مرگي چنـان در خـور شيـر نيست سرو است و قد به قامت معنا کشيده است تيغ است و در نيام سخن آب ديده است پير است گر به فهم معاني، عجيب نيست «اين رشته را به نقد جواني، خريده است» از قطره قطره ابر گُهر زاي طبع وي دريا، دريا بلور بلاغت چکيده است شاهين شعر اوست که بگشوده بال و پر تا اوج، تا ستيغ فصاحت رسيده است با آن صلابتي که سخن ساز ميکند انگار پير توس، کمان برکشيده است بيهيچ شبهه از پس دوران رودکي چونان زمانه نادره گويي نديده است با هر قصيده ره به جهاني دگر بَرَد طبعش ز بس که واژة بکر آفريده است اغراق نيست گر که بگويم به عصر ما کس همچو او ز نخل سخن، بر، نچيده است تنها نه شُست گردِ غم از صورت سخن مفهوم را به نطق، گريبان دريده است جا دارد اَر مسيح سخن گويمش، که او بر جسم واژههاي دري، جان دميده است بيرون منه، ز مرز غزل، پاي خود شباب ناعم نشسته بر سر تخت قصيده است تهران 13/3/1373 استاد ابراهيم ناعم از شعراي بزرگ همدوش با نيما متولد 1300 شمسي از قصيده سرايان نام آور معاصر که سالهاست در منزل شخصي خود واقع در دهکدة فرديس کرج انجمن ادبي حکيم ناصر خسرو را با صبر و صلابت اداره ميکند از ابتداي ورودم به کرج نزديک به سي سال است افتخار دوستي و مصاحبت با ايشان را دارم خوشبختانه اکنون دي ماه 92 که اين سطور را رقم مي زنم ايشان در قيد حيات و بهرهمند از روحيه جوان به سرودن شعر و ادارة انجمن ياد شده مشغول، محفلش بزم انس و ديدار دوستان است.