به آوارة همداني

← بازگشت به فهرست اشعار

به مناسبت بازگشتن از مکه مکرمه و مدينة منوره از بنـد غـم و غصـه رهـا آمده است بـر بـال فرشتـة رضـا، آمـده است ز آنجـا کـه مِسِ وجـود را مي‌سازد هـر ذره زِ تـربتش طلا، آمـده است ز آنـجا کـه بجـز خـدا، ندانـد آن را شأن و شرف و قدر و بها آمده است ز آنجا که به شـوق طوف، سر، مي‌گردد برگِرد حـريم دوست پـا آمـده است ز آنجا که شنيد، گوش شيطان ز خليل هنـگام نعـم، جـواب لا آمـده است ز آنـجا کـه به پـاي دل، نهاد اسماعيل سـر بـر سـر تسليـم و رضـا آمده است ز آنـجا که نـداي اقـراء از جـانب حـق شـد شعلـة شوق مصطفي آمـده است ز آن خانـه کـه گشت، گـاه در بـگشودن روشن ز جمـال مرتـضي آمـده است ز آن خـطه کـه جبـريل اميـن در نـايد تـا نشـنـود آهنـگ درا، آمـده است مـدحتـگر آل مُصـطفـي، آواره اين شاعر پاک بي‌ريا آمده است بـا همسفـر زنـدگـي و همـسـر خـويش مـأجـور، ز مـکـه و مـنـا آمـده است از شهـر پـرآوازه و پُـر نـور نبـي وز مهبـطه وحـي کبـريـا آمـده است بـا دامنـي از شـوق، سفـر آغازيـد بـا سعـي بـرفت و بـا صفـا آمـده است دل اهـل خـطا نيـست، دلـم مي‌گويـد بـا حـاجت گـرديـده روا آمـده است آواره گيـش بـه سـر رسيـد، آواره خـرسنـد ز خـانـة خـدا آمـده است از شـوق نـشاط دوست، انگـار شبـاب يـک بـار دگـر بـه سـوي ما آمـده است