بزم عرفان

← بازگشت به فهرست اشعار

غره نوروز مه يا سلخ شعبان است امشب بزم ما گلشن زِ فيض نغمه خوانان است امشب محشري فتحي به پا با شور و افشاري نموده افخمي با زخمه هايش رهزن جان است امشب گه گلي همچون قناري چهچه زن، گاهي اميري گاه با صوت زماني غم گريزان است امشب در ميان نغمه پردازان خوش آوا، حسيني با نواي دلکشش شمع شبستان است امشب ثاني تختي، سليماني به همراه غلامي آفتاب هر دم قرين با ماه تابان است امشب چشم‌ها را محو و مات چرخش گودرز بينم ضرب زير پنجة فرهاد نالان است امشب شاعر شيرين سخن شيداست در شيرين سرايي عقل در اين قصه مات و عشق حيران است امشب از صداي ساز و شوخي‌هاي شيرين بکايي هر لبي چون غنچة بشکفته خندان است امشب قهرمان و شاعر و خواننده و مداح و مطرب اهل بزم و رزم در اين خانه مهمان است امشب کاش اين شب را نبود از پي طلوع آفتابي چون شباب آسوده از اندوه دوران است امشب