براي انجمن ادبي اميرکبير (اَراکيهاي مقيم تهران)

← بازگشت به فهرست اشعار

زخم تيشة احساس ديار اهل دل حال و هواي ديگري دارد حريم صحبت ياران صفاي ديگري دارد دل سودايي ما صيد هر دامي نمي‌گردد به دامي ديگر است و دلرباي ديگري دارد دل عاشق ندارد طاقت ناز طبيبان را دواي ديگر و دارالشفاي ديگري دارد چه حاجت جانب شهر سبا قاصد فرستادن سليمان سخن اينجا سباي ديگري دارد ميان صخره هاي بيستون بيهوده مي‌گردي که زخم تيشة احساس جاي ديگري دارد سخن با ساکنان شهر شيخ و خواجه مي‌گويم که تهران نيز باغ دلگشاي ديگري دارد سراي حاتم و بزم دل انگيز اراکي‌ها فضاي ديگر است و ماجراي ديگري دارد نشايد هر کجا جمعي است اظهار هنر کردن که سُرناي سخن اينجا صداي ديگري دارد بيا اي اهل دل، منشين جدا زين بزم روحاني بِدَم در ناي دل کاين ني نواي ديگري دارد سخن دانان فراوان‌اند اما صحبت صدرا به قول اهل فن قدر و بهاي ديگري دارد شباب از پرده بيرون آور اين بکر غزلها را عروس شعرت امشب رو نماي ديگري دارد انجمن ادبي اميرکبير سال ها پيش در سالن رستوران حاتم تهران برگزار مي‌شد و بعداً به دانشکده هنر منتقل شد اين شعر در آن زمان گفته شد و در دعوت نامه هاي انجمن چاپ شد محمدباقر صدرا مدير مدبر و نکته سنج و بذله گوي انجمن بود روحش شاد و يادش گرامي باد.