بر بال شرر

← بازگشت به فهرست اشعار

نمي‌خواهم که بار دوش عمري بي‌ثمر باشم در اين زندان هستي، چند روزي بيشتر باشم ندارم طاقت زين بيش در آتش شکفتن را خوش آن روزي که در پرواز بر بال شرر باشم به پاي شمع کم سوي زمان در بزم بي دردان نمي‌خواهم دگر پروانه‌اي بي‌بال و پر باشم ندارد زندگي رنگي به چشمم، چشم آن دارم که چونان سايه‌اي با رهسپاران همسفر باشم دلم تنگ آمد از بودن، مرا اي مرگ ياري کن رفيقان يک به يک رفتند، تا کي مُحتضر باشم به امداد نسيمي پاي تا سر، چشم گرديدم به شوق ديدنت تا چند مي‌بايد به در باشم ملال خاطرآرد، قصه‌هاي تلخ و طولاني همان بهتر که شيرين داستاني مختصر باشم زاهد و مست ز خدا بي خبران و ز خدا باخبران ز شب‌هاي شبابم جز پريشاني نشد حاصل پريشان خاطري را تا به کي بايد سَمَر باشم