باغ شازده ماهان

← بازگشت به فهرست اشعار

اين باغ که يادگاري از شاهان است بر کالبد کوير کرمان، جان است باغيست، که در برابرش، باغ ارم با آن همه حُسن، بي‌سروسامان است بس کاج کهنسال و بسي سرو بلند بس گل که به ساقه‌هايشان پيچان است هـر جـا کـه گـذر کنـي، گلي مي‌بيني کان نيز به برگ و بوته، آويزان است ايـن آب نمـاهـاي بـه هـم پيوسته آيـينــة احسـاس هنـرمنـدان است بس باغ بديع و بِـکر، ديدم امّا اين نادره، بي‌نظير، در ايـران است موسيقـي آب و آبـشارش، در گـوش دلخـواه تـر از تـرانـة بـاران است جـز بـوي بهار، بـر مشـامم نـرسيد هـر چنـد اوايـل مـه آبـان است ترسيـم بنـاهاي مقابـل در آن مانند دوکفه‌هاي يک ميزان است انگار که گوشه‌اي ز شيراز است اين يا نسخه‌‌اي از نمـاي اصفـاهان است در خلقت اين بـاغ و بنـاهاي بلنـد همپـايه عقـل، عشق سرگردان است ايـن طرفـه بهشت از قجر مانـده بـه جـا در خـطـة مِهـرپرور مـاهـان است تنها نه شباب، بلکه هر پير و جوان از ديدن اين باغ و بنا، حيران است کرمان - ماهان - باغ شازده 4 / 8 / 1390