اميرکبير

← بازگشت به فهرست اشعار

ترا چنان که تو بودي به قامت تصوير قلم چگونه کشد، اي کمينه کنيه، کبير تـو روح سبزتـرين سـروهاي آزادي به جسم پاک جوانان اين قبيلة پير در اين مقام اگر دم، زِ قدر تو نزنم حديث حُب وطن را کجا کنم، تقرير تو را نبود به سر، غير اعتلاي وطن چه بر سرير صدارت، چه بوريا و حصير شد از کفايت تو، محو سُلطة القاب شد از تو وضعِ پريشان ماليه، تعمير به جسم زخم اجانب هزار خوردة خاک تو روح تازه دَميدي، به دولت تدبير خطر نبود، تو را، در کمين جان، هرگز نبود در سرت اَر، عزم کارهاي خطير نگشت عزم تو بازيچة زمان، هرچند به خون نشست تو را تن، ز بازي تقدير در آن زمان که تو بودي به صدر مصطبه، بود ز بيم نام تو، نان تبار شاه، فطير تو را توان به پا خاستن، نيارستند گروه مزد خيانت ز دست دشمن، گير ز خود فروش‌ترين خائن وطن، نوري که مکر مکتب او بود و مذهبش، تزوير به کام مادر نابخرد شد نادان به ميل گلة درباريان زشت ضمير تو را به راه بسي، سنگ‌ها، در افکندند به جرم بي گنهي و برائت از تقصير تو رفتي و به قضاوت نشست چرخ و سرود که شاه، مات‌ترين بود در مصاف وزير تو را ،نه شاه، که شايستگي زپاي افکند تو را که خار علايق، نگشت دامنگير حديث شاه سفيه و حريم حرمت تو قياس رو به بشکسته پا بود، با شير خروش غرش مردانه‌ات، نشد خاموش پس از شهادتت، اي شير پاي در زنجير ز شاه، ننگ و نشانهاي نيک از تو به جاست ببين تفاوت ره را، ز کسر تا تکثير خلاف خواب خوش فاتحان فتنة فين ترا صحيفة دارالفنون کند، تفسير تو اي هميشة جاري، به جوي غيرت ما تو اي به ديدة دشمن، نشسته چونان تير تو را به کوري چشمان تنگ بي‌هنران زمانـه کـرد به نيکـي نـام، عالمگيـر سخن ز وصف تو، فخر من است، مي‌دانم شهيد راه وطن گشتي، اي اميرکبير شهيد راه وطن، زنده ايست جاويدان اگر چه هست به زندان خاک سرد، اسير تو بوده‌اي و تـو هستي، تـو باز مي‌ماني که پشت ابر نماند، مدام مِهرِ مُنير من از پدر لُرم و مادرم فراهانيست چو از تبار تو هستم، سلام من بپذير اراک، کنگره بزرگداشت اميرکبير 18/11/1378