هنگامي که يک نسخه از کتاب باغ ارغوان را براي شاعر و اديب گرانمايه زنده ياد محمد علي مرداني مدير انجمن نغمه سرايان مذهبي تهران ارسال نمودم ايشان مرقومه اي بسيار محبت آميز در تاريخ 6 / 10 /76 به همراه قطعه شعري پر مايه براي من فرستادند که چند بيتي از قصيده مرحمتي ايشان را ابتدا مي نويسم و به دنبال جواب بنده به ايشان را به قلم ميآورم. در باغ ارغوان همه شور و صفا شدم با شعـر شاعـران کـرج آشنـا شـدم دادنـد ره به جـرگة دردي کشـان مـرا مست زلال زمزم و سعي و صفا شدم در پيچ و تاب زلف عروس سخن گهي غرق سرور و گاه به غم مبتلا شدم سوگند بر کلام که در اين شکوفه زار با بهترين صحيفة عشق آشنا شدم تـا پاسدار حرمت اهـل قلـم شـوم منـت پذيـر آييـنة حـق نمـا شدم بـا ساکنـان بـاغ فـرحـزاي ارغـوان مست ولاي زادة خيـرالنـسـا شـدم در کسـوت مديحـه سـرايان اهـل بيت طغـرا نـويس واقـعـه کـربلا شـدم گه با شباب و شايق و شيدا شدم قرين گـه خـاک راه قافـلـه نينـوا شـدم آواره سان به دشت جنونم گـذر فتاد دور از لهيب آتش حرص و هـوا شـدم با بلبلان قافيـه پـرداز و نکتـه سنج در شاخ سـرو سايـه گل هم صـدا شدم در کشتـي شکستـه طوفان کربـلا غرق تعب زِ زخم دل ناخـدا شـدم مرداني از کرامت حبل المتين عشق در باغ ارغوان همه شور و صفـا شدم قصيده مطول بود ابياتي انتخابي از آن را نوشتم حال مي پردازم به جوابيه اي که متعارفا به رسم ادب نگاشتم.