از دلشاديان

← بازگشت به فهرست اشعار

الا اي اديــب گــرامي، شبـــاب کـه باشـد کـلامت به از درّ نـاب از آن روح پـاک و لطيفت عـزيز چو خورشيـد، نـوري به ماهم بتـاب ز جـمشيـدي آن يـار ديـرينـه‌ات سخـن را بـه زيـور بيـارا، جنـاب چـه پيـش آمـدت بـا گـذشت زمان نـدادي به پيغـام يــاران جـواب مـرا خـواهشي باشـد از محضـرت ز ارســال پـاسخ نـمـايي شـتـاب که دلشـاديـان را بـود ايـن اميـد نيـفتـد بـه تـأخيـر چـاپ کتـاب دلشاديان ـ خرّم آباد 7 / 12 / 1389 اواخر سال يکهزار و سيصد و هشتاد و نه به دنبال چند تماس تلفني از استاد ايرج کاظمي و متعاقب آن آقاي دلشاديان همشهري فاضلم‌ اطلاع يافتم از درگذشت جناب جمشيدي شاعر ارزندة خرّم آبادي که از فرهنگيان پيش کسوت و پدر خانم آقاي دلشاديان بودند و در شعر، شمع تخلص مي کردند و من ايشان را از جواني مي‌شناختم و در اولين انجمن شعري که به کوشش استاد حميد ايزدپناه در کتابخانه پارک شهر خرّم آباد برگزار مي شد حضوري همراه با هم داشتيم. آقاي دلشاديان که تصميم بر چاپ آثار پدر خانمشان آقاي جمشيدي را داشتند در تلفن هاي ياد شده در چند نامه بعضاً به زبان شعر از من خواستند که براي درج در کتاب مورد نظر سروده‌اي با توجه به سوابق آشنائيم با مرحوم عبدالله جمشيدي براي ايشان بفرستم اطاعت امر کردم اگرچه با تأخير غزلي سرودم و تقديم کردم قبل از آن که به ذکر اين غزل بپردازم اشاره کردم به چند بيت مرحمتي آقاي دلشاديان؛