آتش نشان

← بازگشت به فهرست اشعار

مسوزان بيش از اين ما را، مگير آتش‌نشان، آتش دلم از درد مي سوزد، مزن ما را به جان، آتش به آن عشقي که منصورِ سرِ دار از تو مي‌سازد نمي‌سوزد ترا، مي‌بخشد عمر جاودان، آتش درختان بلند و سايه دار استاده مي‌افتند سمندر را نمي‌باشد به سر بار گران، آتش تو ميداندارِ گودِ قهرماناني، که اين گُردان همه از هفت و تو بگذشتي از هفتاد ‌خوان، آتش تو گفتي مي‌شود از خود براي خلق بگذشتن ترا بنمود در انظار، زيبا امتحان، آتش تو تن ها را رهانيدي و تن بر سوختن دادي ترا بر بال خود بُرد از زمين بر آسمان، آتش تو گشتي مُهرِ استشهاد انسان بودن و ماندن تو را در ضبط و ثبت اين خطابه شد زبان، آتش چه زيبا ذوب در احساس پاک عشق گرديدي نترسيدي ز صد چون کورة آهنگران، آتش نهادي بر بلند بام انسان دوستي پا را ترا شد در گذار از اين گذرگه نردبان، آتش ترا در عشق و ايثار و جوانمردي و جانبازي شد اينسان برخلاف بي غمان، خط امان، آتش تو رفتي تا شوي تفسير تام عشق ورزيدن به آن سويي که پر زد از کران تا بيکران، آتش به پاس آنکه با عزت، نماز عشق بگذاري به گوشت خواند با شيپور مشعل ها اذان، آتش ترا بنشاند بر بام شررها و خليل آسا سکونت داد در قلب بهشت جاودان، آتش تو ققنوسي و سر بر مي کُني از زير خاکستر وگر سوزد ترا صد بارِ ديگر، استخوان، آتش به آن عشقي که از عهد شبابم سوخت، مي دانم ترا، تنها ترا بالا گرفت از ديگران، آتش «به مناسبت ايثار آتش نشانان در آتش سوزي ساختمان پلاسکو تهران»