گناه خنديدن

← بازگشت به فهرست اشعار

«من از اين فهم زيانها ديدم اي خدا کاش نمي‌فهميدم» کاش يک جرعه مي از جام خرد در همه عمر نمي نوشيدم کِشته‌ام خار غم آورد به بار بَذر اي کاش نمي‌پاشيدم مثل مُردار حرامم باد، ار بري از نخل جواني چيدم روزگاريست که خون ميگريم جرم يک شب که لبي خنديدم قلم پاي مرا چرخ شکست چون به هر ساز، نمي‌رقصيدم زندگي سخت به من مي‌گذرد کاش اي مرگ، تو را مي‌ديدم مثل شبهاي غم انگيز شباب دور از چشم مه و ناهيدم