ياد او بر دل گذشت و خاطراتش زنده شد نام از او بردم دهان از عطر گل آکنده شد آسمان ابري ام آبي شد از رؤياي او با طلوعش طبع خاموشم ز نو تابنده شد آمد و بر روي لب هايم گل لبخند کشت رفت و سيل اشک و آهم ، راه زن بر خنده شد رفت و با انبوه غم هايم مرا تنها گذاشت دور دلگير خزانم را پيام آرنده شد او که در حجم نگاه من خداي عشق بود در شگفتم آستان بوس کدامين بنده شد گرچه او را شور عشق ديگري در سينه بود شرح شهر آشوبياش با شعر من پاينده شد بيخبر ماندم از او، اما خبر دارم شباب باز هم در نرد عشق و زندگي بازنده شد