خدا کند ز سفر آيد و دگر نرود به پاي من بنشيند دگر سفر نرود خدا کند که طريق جفا رها سازد به جز به راه محبّت، رهِ دگر نرود شب فراق و جدايي به سر رسد روزي شب وصال بيايد ولي به سر نرود اگرچه برده دل از من به يک کرشمة ناز قسم به دولتِ غم عمري از نظر نرود چه مي شود اگر امشب بتابد اختر بخت که خواب بي رخ ماهش به ديده در، نرود به پاسِ آنکه نگردد گل خيالش خشک دمي نشد که سر شکم ز چشم تر نرود براي ديدنش عمري خدا خدا کردم خدا کند که دعاهاي من هدر نرود به ناز، باز بيايد چو روزگار شباب ولي چو دولت آن دور بي خبر نرود