گفتي و نگفتم

← بازگشت به فهرست اشعار

گفتي و نگفتم، ز تو دلگير شدم از همرهيت در اين سفر سير شدم گفتي و نگفتم، به طرفداري تو آماج هزار طعنه و تير شدم گفتي و نگفتم، که پر و بال مرا آنگونه شکستي که زمين گير شدم گفتي و نگفتم به پرستيدن تو چون کافرو بُت پرست تکفير شدم گفتي و نگفتم، تو رها گشتي و من زنداني دست و پا به زنجير شدم گفتي و نگفتم، که در ايام شباب ديدم ز تو بس جور و جفا، پير شدم