در اين ديار کسي مهر رانمي جويد نگاه کس سخن از عاشقي نميگويد در اين ديار کسي با تبسّمي شيرين ز چهرِ غمزدگان گرد غم نميشويد در اين ديار که جُز سيل اشک جاري نيست به کنج هيچ لبي خنده اي نميرويد اگر نه بي خبرانند از طريق صواب چرا به غير خطا راه، کس نميپويد کسي به شادي ياران ز دل نميخندد به مرگ همسفران هيچ کس نميمويد شباب پير شد از بس که ديد در اين شهر نگاه کس سخن از عاشقي نميگويد