ديدن روي تو در پيري جوانم کرده است شاعر شيرين غزلهاي روانم کرده است با دلي سوزان زداغ سي بهار زندگي شاهد پايان سي فصل خزانم کرده است ساقي چشمان شهلايي و شور انگيز تو باز هم سرحلقة دردي کشانم کرده است خوش نسيمي، کز تبسّمهاي نازت ميوزد کوچه گرد باغهاي ارغوانم کرده است من که روزي شهره بودم در پريشان خاطري ديدنت در شادکامي داستانم کرده است چون هميشه باز هم با کاروان يادها راهي کارون و کوي عاشقانم کرده است گردش چشم خمارت باز در دشت جنون آن شباب عاشق آتش به جانم کرده است