کعبه و کِنِشت

← بازگشت به فهرست اشعار

به خدايي که گِل آدم و عالم بسرشت کردگاري که همه آنچه که مي‌بايد کِشت به همان خالق يکتا که گروهيش کنند سجده در کعبه، گروهي به کليسا و کِنشت گوش بر موعظه زاهدِ خودبين ندهم به جهنم که نگردم ز مقيمان بهشت بي غم از بيش و کمم، بهر چه دل خوش بکنم به متاعي که به هنگام شدن، بايد هِشت بهرة بستر و بالين سر شاه و گدا نيست در عاقبت کار به غير از گِل و خشت همه محکوم تباهند چه بالا و چه پست طعمة خاک سياهند چه زيبا و چه زشت به حق حرمت پيران قلندر که شباب سخني جز سخن عشق، نه گفت و نه نوشت