هرچند، خون ز دست تو دلبند ميخورم سبزم که با خيال تو پيوند ميخورم گرچه هزار آب دعا از سرم گذشت اي گل، هنوز هم به تو سوگند ميخورم عمريست کز سبوي غم اين جام اشک را بـا يـاد آن تـرانة لبخند ميخورم هر چند، غير زهر به کامم زمان نريخت با ذکر نام تو، شکر و قند ميخورم گرچه خزان رسيده به باغ شباب من سبزم که با خيال تو، پيوند مي خورم آمدي روزي که دل دولتسراي درد بود شهر عيش و شادماني خالي از شبگرد بود آمدي روزي که از بيداد گلچين خزان کشتزار آرزوهايم، سراسر، زرد بود آمدي روزي که از درياي بي پايان درد موج بنيان کن نصيب جان غم پرورد بود آمدي روزي که در کام شراري سينه سوز بر لب خشکيده ام تصوير آهي سرد بود هيچ کس جز غم، نمي پرسيد حالي از شباب در شب بي همزباني، ناله هم نامرد بود