پيکر تراش

← بازگشت به فهرست اشعار

من آن پيکر تراش بي‌شکيبم که تنديس تو را مي‌سازم اکنون و آييني دگر در کشور عشق براي خويش مي آغازم اکنون من آن پيکرتراش غم نصيبم که جسم و جان خود را مي‌خراشم و از تار تن و پود روانم تو را بهر پرستش مي‌تراشم کنون ديريست تا شهر خيالم نگه بر تابش خورشيد دارد و در اين شهر، قلب کوچک من حضور عشق را اميد دارد ترا در قبله‌گاهم مي‌نشانم سرود عشق مي‌خوانم برايت تو را تنها تورا من مي‌پرستم شبي صدبار مي‌افتم به پايت اهواز 7/11/1351