زشت را تا کي توان بر رخ نقاب انداختن در نگاه تشنگان نقش سراب انداختن اهل حال و هوش را ناديده بگرفتن خطاست آب را تا کي توان از آسياب انداختن پُر بهاتر گوهر درياي هستي، آبروست ننگمان باد از گُهر در منجلاب انداختن تا به کي دامان تر را ميتوان پوشيده داشت ميرسد هنگامة بر آفتاب انداختن با چه قيمت در دو روز عمر مي شايد چنين زورق دل را به موج اضطراب انداختن با چنين کوتاهي دور زمان ديوانگيست بهر ناني بيش، جاني در عذاب انداختن بهر پيران، جز پشيماني ندارد بهرهاي مرغ دل را يادِ دوران شباب انداختن